گنجور

 
صائب تبریزی

بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را

بر ما و خود ستم کرد هر کس ستود ما را

چون موجه سرابیم در شوره زار عالم

کز بود بهره ای نیست غیر از نمود ما را

تنگی روزی ما بود از گشودن لب

تا بسته گشت این در صد در گشود ما را

در آه بی اثر چند سازیم زندگی صرف؟

در دیده آب نگذاشت این کاه دود ما را

قانع به خون گر از رزق چون داغ لاله گردیم

سازد همان نمکسود چشم حسود ما را

آیینه های روشن گوش و زبان نخواهند

از راه چشم باشد گفت و شنود ما را

بی مانعی کشیدیم مه را برهنه در بر

تا شد کتان هستی بی تار و پود ما را

خواهد کمان هدف را پیوسته پای بر جا

زان درنیارد از پا چرخ کبود ما را

چون خامه سبک مغز از بی حضوری دل

شد بیش رو سیاهی در هر سجود ما را

از بوته ریاضت نقصان نمی کند کس

از جسم هر چه کاهید بر جان فزود ما را

گر صبح از دل شب زنگار می زداید

چون از سپیدی مو غفلت فزود ما را؟

از ما نشد چو مه فوت بر خاک جبهه سودن

هر چند سر ز رفعت بر چرخ سود ما را

نیلوفر فلک را چون لاله داغ داریم

از سنگ کودکان شد تا تن کبود ما را

داغ کلف تواند آسان ز روی مه برد

زنگ قساوت از دل هر کس زدود ما را

تا داشتیم چون سرو یک پیرهن درین باغ

از گرم و سرد عالم پروا نبود ما را

از پختگی نبردیم بویی ز خامکاری

شد رهنما به آتش خامی چو عود ما را

از بخت سبز چون شمع صائب گلی نچیدیم

در اشک و آه شد صرف یکسر وجود ما را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

رفت آنکه چشم راحت خوش می غنود ما را

عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد

آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را

پاسنگ خویش بودم در گوشه صبوری

[...]

امیرعلیشیر نوایی

گر اول آتش عشق آسان نمود ما را

زد یک شرر بر آورد از سینه دود ما را

آرام و خواب از ما ای همدمان مجویید

رفت آنکه چشم راحت خوش می غنود ما را

شام وصال را مه خوشید بود از هجر

[...]

شیخ بهایی

رفت آن که چشم راحت خوش می غنود ما را

عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

امروز کو که بیند سرمست و بت پرستیم

آن کو به نیک نامی دی می ستود ما را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
بیدل دهلوی

در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را

بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را

مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی

خورشید التفاتش از ما زدود ما را

پرواز فطرت ما، در دام بال می‌زد

[...]

حزین لاهیجی

رفت آنکه دل به محنت، آسوده بود ما را

چشم از فسانه غم، شب می غنود ما را

زین پیشتر ز چشمم، جاری دو جوی خون بود

اکنون هزار چشمه، از دل گشود ما را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه