گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

گر اول آتش عشق آسان نمود ما را

زد یک شرر بر آورد از سینه دود ما را

آرام و خواب از ما ای همدمان مجویید

رفت آنکه چشم راحت خوش می غنود ما را

شام وصال را مه خوشید بود از هجر

در روز تیره افکند چرخ حسود ما را

بس دیر اگر میسر شد بزمگاه معشوق

زانجا فلک برون راند بسیار زود ما را

زین سان که وصل معدوم افتاد و هجر موجود

نابود بهتر ای دل صد ره ز بود ما را

سنگ جنون فکنده در قتل کوشد امروز

آن کاو بزنده داری شب می ستود ما را

از کفر عشق در دین شد رخنه ها که کردند

صد گونه سرزنش ها گبر و جهود ما را

ساقی ز حد فزون ده می کز ملال دوران

هر دم ملال دیگر در دل فزود ما را

فانی چسان توان بد در شهر بند هستی

چون ره به نیستی ها هجران نمود ما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode