گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رفت آنکه چشم راحت خوش می غنود ما را

عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد

آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را

پاسنگ خویش بودم در گوشه صبوری

بادی ز سویت آمد اندر ربود ما را

هر روز در شب غم خوش می کند سرایم

آن دیدنی که اول خوش می نمود ما را

از خاک هستی ما گرد عدم برآمد

ای کاشکی نبودی ننگ وجود ما را

ممکن نگشت توبه ما را ز روی خوبان

گیتی به محنت و غم چند آزمود ما را

امروز کو که بیند سر مست و بت پرستم

آن کو به نیکنامی دی می ستود ما را

تیغی ز درد باید محنت زدای عاشق

کز صیقل محبت نتوان زدود ما را

خسرو چو نیست زآنهاکز تو برد به کشتن

این پندهای رسمی دادن چه سود ما را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرعلیشیر نوایی

گر اول آتش عشق آسان نمود ما را

زد یک شرر بر آورد از سینه دود ما را

آرام و خواب از ما ای همدمان مجویید

رفت آنکه چشم راحت خوش می غنود ما را

شام وصال را مه خوشید بود از هجر

[...]

شیخ بهایی

رفت آن که چشم راحت خوش می غنود ما را

عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

امروز کو که بیند سرمست و بت پرستیم

آن کو به نیک نامی دی می ستود ما را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صائب تبریزی

بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را

بر ما و خود ستم کرد هر کس ستود ما را

چون موجه سرابیم در شوره زار عالم

کز بود بهره ای نیست غیر از نمود ما را

تنگی روزی ما بود از گشودن لب

[...]

بیدل دهلوی

در عالمی‌که با خود رنگی نبود ما را

بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را

مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی

خورشید التفاتش از ما زدود ما را

پرواز فطرت ما، در دام بال می‌زد

[...]

حزین لاهیجی

رفت آنکه دل به محنت، آسوده بود ما را

چشم از فسانه غم، شب می غنود ما را

زین پیشتر ز چشمم، جاری دو جوی خون بود

اکنون هزار چشمه، از دل گشود ما را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه