غوطه دادم در دلِ الماس داغِ خویش را
روشن از آبِ گهر کردم چراغِ خویش را
شد چو داغِ لاله خاکستر نفس در سینه ام
تا ز خون چون لاله پر کردم ایاغِ خویش را
چون شوم با خار و خس محشور در یک پیرهن؟
من که میدزدم ز بوی گل دماغِ خویش را
بیخودی را گردشِ چشمِ تو عالمگیر ساخت
از که گیرم، حیرتی دارم، سراغِ خویش را
میشود شورِ قیامت مرهمِ کافوریم
من که پروردم به چشمِ شور، داغِ خویش را
عشرتِ دَه روزهٔ گل قابل تقسیم نیست
وقفِ بلبل میکنم دربسته، باغِ خویش را
بیش ازین صائب نمیآید ز من اخفای عشق
چند دارم در تهِ دامن چراغِ خویش را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و درونی شاعر است. او از داغ دل و آلام خود سخن میگوید و با تصاویری همچون الماس داغ، لاله و باغ، تأثیرات عشق و زیبایی را بر تجربههای شخصیاش توصیف میکند. شاعر به تضادهای عاطفی اشاره میکند و از درد و شور عشق یاد میکند که در وجودش حس میشود. همچنین، او به گذرا بودن لذتها اشاره میکند و بیان میکند که این احساسات را نمیتواند پنهان کند و هر چه بیشتر میکوشد، این عشق و داغ درون بیشتر خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من درد و رنج خود را در عمق الماس فرو بردم و با آب جواهرات، نور و روشنایی زندگیام را ایجاد کردم.
هوش مصنوعی: وقتی دلم پر از درد و اندوه شد، مانند خاکستر و غم لالهای در سینهام نشسته است. تا جایی که از خون خودم پر شدهام، خود را با این احساسات پر میکنم.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که من با خار و علف در یک جا قرار بگیرم؟ من که حتی بوی گل را از خود دور میکنم!
هوش مصنوعی: نگاه تو باعث شده که همه جا را پر از شگفتی و حیرت ببینم؛ اما نمیدانم این احساسات را از کجا بگیرم و در پی شناخت خود هستم.
هوش مصنوعی: من مانند کافوری هستم که در روز قیامت آرامشبخش میشود، چون با چشمان پر از اشک خود، درد و رنج خود را پروردهام.
هوش مصنوعی: عشق و لذت ده روزهٔ گل که نمیتوان تقسیم کرد، پس من باغ خود را وقف بلبل میکنم تا در خیالش آرامش یابد.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم بیشتر از این عشق خود را پنهان کنم، زیرا در عمق وجودم، روشنایی عشق را مانند چراغی در دامنم دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تر به اشکِ تلخ میسازم دِماغِ خویش را
زنده میدارم به خونِ دل چراغِ خویش را
از سیاهی شد جهان بر چشمِ داغِ من سیاه
چند دارم در تهِ دامن چراغِ خویش را؟
سازگاری نیست با مرهم ز بی دردی مرا
[...]
زود به کردم من بیصبر داغ خویش را
اول شب میکشد مفلس چراغ خویش را
گر نباشد زخم شمشیرم حمایل گو مباش
هیکل تن کردهام چون لاله داغ خویش را
میگساران دیگر و خونابهنوشان دیگرند
[...]
تا ز دمسردان نگه دارم چراغ خویش را
چون فلک شب واکنم دکان داغ خویش را
منّتی نه از بهاران بود و نه از چشمهسار
ما به آب دیده پروردیم باغ خویش را
با جنون نارسا نتوان ز عقل ایمن نشست
[...]
کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را
می رسانم از می حسرت دماغ خویش را
ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی
از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را
سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.