گنجور

 
صائب تبریزی

آن کس که داد پیوند با کاه کهربا را

خواهد به هم رسانید جانهای آشنا را

دامان رهروان را زخم زبان نگیرد

از خار ره پر و بال افزون شود صبا را

چون سنگ سرمه خاکش پیرایه نظرهاست

چشمی که یک نظر دید آن چشم سرمه سا را

تعظیم خاکساران روشنگر وجودست

زان جا دهند مردم در چشم توتیا را

در سینه خون گرمش یاقوت و لعل گردید

در زیر تیغ چون کوه هر کس فشرد پا را

از آب شد دو بالا سودای بید مجنون

عاقل نمی توان کرد دیوانه خدا را

در خواب بود مخمل کز کارگاه قسمت

نقش مراد خندید بر چهره بوریا را

افتادگان خود را کی بر زمین گذارد؟

راهی که بال و پر داد از شوق نقش پا را

در کارگاه عشق است تدبیر عقل بیکار

طوفان نمی کند گوش تعلیم ناخدا را

تا دامن قیامت خونش سبیل باشد

چشمی که دیده باشد آن آتشین لقا را

تا نخوت سعادت بیرون رود ز مغزش

با سگ شریک روزی کردند ازان هما را

سخت است دل گرفتن صائب ز نوک مژگان

برتافتن محال است سرپنجه قضا را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۲۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

با آن که می‌رسانی، آن بادهٔ بقا را

بی تو نمی‌گوارد، این جام باده ما را

مطرب قدح رها کن، زین گونه ناله‌ها کن

جانا یکی بها کن، آن جنس بی‌بها را

آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را

[...]

سعدی

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

[...]

همام تبریزی

با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را

گفتن ادب نباشد پیمان‌شکن نگارا

هستند پادشاهان پیش درت گدایان

بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را

از چشم من نهانی ای آب زندگانی

[...]

حکیم نزاری

دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا

تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد

شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید

[...]

امیرخسرو دهلوی

آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا

یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را

غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی

تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را

جولان کند سمندش چون سم او ببوسم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه