اندیشه ز طوفان نبود دیده تر را
گیرد ز هوا کشتی من موج خطر را
از صحبت ناجنس به کامل نرسد نقص
از تلخی بادام چه پرواست شکر را؟
فریاد که قسمت ز عقیق لب خوبان
جز خوردن دل نیست من تشنه جگر را
راز دل سودازدگان حوصله سوزست
در سوخته پنهان نتوان کرد شرر را
از اشک نگردد دل سنگین بتان نرم
با رشته محال است توان سفت گهر را
جمعی که رسیدند به سر منزل تسلیم
در رهگذر سیل گشایند کمر را
گردد هنر از صافدلی عیب نمایان
از تنگی چشم است چه اندیشه گهر را؟
از خط مکن اندیشه ز کوته نظری ها
کز هاله به پرگار شود حسن، قمر را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی مفاهیم عمیق انسانی و احساسات میپردازد. شاعر به طوفانهای درونی و خطرات موجود در زندگی اشاره میکند و میگوید که برای رسیدن به کمال، باید از ارتباط با افراد فاسد و ناپاک در امان ماند. او تأکید میکند که اگر دلسوزی و صداقت وجود نداشته باشد، نمیتوان به حقیقت و زیبایی دست یافت. همچنین، اشاره میکند که مشکلات و رنجها انسان را قویتر میکنند و هنر و زیبایی از صداقت و پاکی دل ناشی میشود. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره دارد که دیدگاههای محدود ممکن است ما را از درک زیباییهای واقعی بازدارد.
هوش مصنوعی: اندیشه به دلیل طوفان، چشمان من را نمیسوزاند و کشتی من را از خطرات موجود در هوا دور میکند.
هوش مصنوعی: از گفتوگو با افراد ناپاک و بیلیاقت نمیتوان به کمال و حقیقت رسید، همانطور که تلخی بادام هیچ تأثیری بر شیرینی شکر ندارد.
هوش مصنوعی: فریاد میزنم که تنها سهم من از لبهای زیبا، دلباختگی و عشق است و من در این حال بسیار عطش دارم.
هوش مصنوعی: راز دل کسانی که دلبسته و عاشق هستند، بسیار سوزان و طاقتفرساست. در دل سوخته و آسیبدیده نمیتوان آتش را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: با اشک، دلِ سنگین و سخت نمیشود، اما اگر بخواهیم به دل سنگی نرمش ببخشیم، این کار از عهدهی یک امر غیرممکن برمیآید.
هوش مصنوعی: گروهی که به مقصد نهایی تسلیم و surrender رسیدهاند، در مسیر دشوار خود کمر را محکم میبندند تا با قدرت ادامه دهند.
هوش مصنوعی: هنر و خلاقیت به دلیل صداقت و قلب پاک به وجود میآیند، اما نقصها و عیبها زمانی ظاهر میشوند که دید انسان محدود باشد. بنابراین، تعجبی نیست که فردی نمیتواند زیبایی و ارزش را ببیند.
هوش مصنوعی: از فکر محدود و سطحی بیرون بیا، زیرا زیبایی مثل ماه در آسمان به دور خود میچرخد و به دورنمایی وسیعتر نیاز دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه
کی این همه مهر است به فرزند، پدر را
چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز
هرگز نکند شانه کسی موی کمر را
آنجا که فشارد مژهام دیدهٔ تر را
پرواز هوس پنبهکند آبگهر را
وقت است چوگرداب به سودای خیالت
ثابت قدم نازکنم گردش سر را
محوتو ز آغوش تمنا چهگشاید
[...]
مردم عوض اشک فتد دیده ی تر را
تا از نظر انداخته ای اهل نظر را
از زاری ما شد به جفا سخت ترش دل
وین طرفه که باران نکند نرم حجر را
با اشک من از دجله مگو باز که با بحر
[...]
ای لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را
وی ساخته شیرین کلمات تو شکر را
شیروی بامر تو درد ناف پدر را
انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را
تقدیر به میدان تو افکنده سپر را
[...]
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سَر و بَر را
گفتا که منم مرگ و اگر خواهی زنهار
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را
یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.