چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟
یا رب انصافی بده آن خطِ بازیگوش را
کارِ من با سروبالایی است کز بس سرکشی
میشمارد حلقهٔ بیرونِ در، آغوش را
از جهانِ بیخودی پایِ تزلزل کوته است
نیست پروای قیامت عاشقِ مدهوش را
زیرِ گردونِ سبکجولان چه عاجز ماندهای؟
میتوان برداشتن از جوشی این سرپوش را
روزگاری شد ز جوشِ گفتگو افتادهام
کیست صائب تا به حرف آرد منِ خاموش را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را
از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را
مور بر خوان سلیمان خون خود را می خورد
خرمن گل مایه حسرت بود آغوش را
نیست بر بالای دست خاکساری هیچ دست
[...]
زیور تن صحت اعضاست اهل هوش را
نیست دری پربهاتر از شنیدن گوش را
هست کم حرفی حدیثی معنیش فهمیدگی
از کتاب عقل سطری دان لب خاموش را
بردبارانند بر خلق جهان سرور از آن
[...]
تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را
در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را
روز اول کرد ما را چشم مست او خراب
بادهپیمایی نشاید ساقی مدهوش را
تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.