گنجور

 
صائب تبریزی

دست فلک کبود شد از گوشمال ما

شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما

چندین هزار جامه بدل کرد روزگار

غفلت نگر که رنگ نگرداند حال ما

با آن که آفتاب قیامت بلند شد

بیرون نداد نم، عرق انفعال ما

چون آفتاب سرکشی ما زیاده شد

چندان که بیش داد فلک خاکمال ما

عمر آنچنان گذشت که رو باز پس نکرد

دنبال خود ندید ز وحشت غزال ما

افکند روزگار به یکبار صد کمند

از شش جهت به گردن وحشی غزال ما

از سیلی خزان که ز رخ رنگ می برد

نگذاشت باد سرکشی از سر نهال ما

خال شب از صحیفه ایام محو شد

از شبروی به تنگ نیامد خیال ما

صائب هزار حیف که در مزرع جهان

شد صرف شوره زار معاصی، زلال ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۷۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فضولی

ای بسته دانش تو زبان سوآل ما

ناکرده شرح پیش تو معلوم مآل ما

شام و سحر تصور آثار صنع تست

نقش نگار خانه خواب و خیال ما

درک حقیقت تو محالست بر خیال

[...]

صائب تبریزی

در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما

چون گردباد ریشه ندارد نهال ما

ذاتی است روشنایی ما همچو آفتاب

نقصی نمی رسد به کمال از زوال ما

در حفظ آبرو ز حبابیم تشنه تر

[...]

واعظ قزوینی

بالید از رخ تو دل پر ملال ما

از آفتاب به در شد آخر هلال ما

ما ریشه در زمین قناعت دوانده ایم

چون شمع آب میخورد از خود نهال ما

بر چهره شکسته ما، رنگ تهمت است

[...]

جویای تبریزی

از ترک آرزو بفزاید کمال ما

چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما

عاشق فریب نیست بت خردسال ما

چون بار دل کشد صنم نونهال ما

از خویش رفتگان ره جستجوی دوست

[...]

قصاب کاشانی

ساقی بیا که باز خراب است حال ما

پیش آر باده ای صنم بی‌زوال ما

جامی بده که دست نشاطی بهم زنیم

شد خشک در قفس همه اعضا و بال ما

ما در غم تو روز شب ای بی‌وفا و تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه