پردهدارِ حرفِ دعوی کن لبِ خاموش را
از دبستان برمیاور طفلِ بازیگوش را
مور بر خوانِ سلیمان خونِ خود را میخورد
خرمنِ گل مایهٔ حسرت بود آغوش را
نیست بر بالای دستِ خاکساری هیچ دست
خشتِ خُم مینوشد اول، بادهٔ سرجوش را
باغبان گل را کند سیراب از بهرِ گلاب
ساقی از می بهربردن میفزاید هوش را
جز پشیمانی سخنچینی ندارد حاصلی
حلقهٔ بیرونِ در کُن در مجالس گوش را
مستی و مخموری عالم به هم آمیخته است
دورباش! نیش در دنبال باشد نوش را
این زمان در زیرِ بارِ کوهِ منت میروم
من که میدزدیدم از دستِ نوازش دوش را
گِردِ آن چاهِ زنخدان در زمانِ خط مگرد
بیشتر باشد خطر از چاه ها خسپوش را
بر سرِ بی مغز، صائب کسوتِ پشمین منه
از سرِ خوانِ تهی بردار این سرپوش را