گنجور

 
صائب تبریزی

حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را

روغن ز خود بود گهر شبچراغ را

نشکفته است غنچه پیکان ز خون گرم

می چون کند شکفته من بی دماغ را؟

مرغی که ناله اش نبود آشنای درد

زهرست همچو سبزه بیگانه باغ را

آزادگان شکسته دل از چرخ نیستند

چون گل شکسته موج شراب این ایاغ را

آسوده از خزانم و فارغ ز نوبهار

در زیر بال خویش کنم سیر باغ را

با بدسرشت پرتو نیکان چه می کند؟

در بال زاغ نیست اثر چشم زاغ را

دل را حیات از نفس آرمیده است

بیماری نسیم دهد جان چراغ را

صائب مدار چشم گشایش ز آسمان

در بیضه راه نیست نسیم فراغ را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۱۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیف فرغانی

ای رفته رونق از گل روی تو باغ را

نزهت نبوده بی رخ تو باغ و راغ را

هر سال شهر را ز رخت در چهار فصل

آن زیب و زینت است کزا شکوفه باغ را

در کار عشق تو دل دیوانه را خرد

[...]

ناصر بخارایی

از عقل نیست پیش تو رفتن چراغ را

آن به که روغنی بچکاند دماغ را

بر رو مپیچ سلسلهٔ زلف عنبرین

بر عارض تذرو مه پرٌ زاغ را

ای باد اگر به بردن جانت رسالت است

[...]

سعیدا

بیرون ز سینه طرح مینداز داغ را

چشمی بد است رخنهٔ دیوار باغ را

در موسمی که لاله قدح پر ز خون کند

حیف است بی شراب گذاری ایاغ را

بس جستجوی یار که کردم ز هر دیار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه