صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵

مستی ز خط زیاده شد آن دلنواز را

خط صبح نوبهار بود خواب ناز را

دیگر عنان دل نتواند نگاه داشت

در جلوه هر که بنگرد آن سرو ناز را

۳

با قهرمان عشق چه سازد غرور عقل؟

از کبک مست نیست حذر شاهباز را

عشاق را ز فقر مترسان که سادگی است

نقش مراد، آینه پاکباز را

برهند اگر چه دولت محمود دست یافت

گردن نهاد حلقه زلف ایاز را

۶

از کار می روند به یکبار عاشقان

موسم یکی است قافله های حجاز را

در آتشند سوختگان، تا بریده اند

بر قد شمع جامه سوز و گداز را

ترسم که شیوه های هوس آفرین تو

سازد نیازمند دل بی نیاز را

۹

سر کن حدیث زلف که مقراض کوتهی است

این خوش فسانه ها ره دور و دراز را

لب می خورد ز پاس زبان خون خود مدام

ز اصلاح شمع، دل به دو نیم است گاز را

ماری است مار شید که در کیسه خوشترست

در خانه واگذار نماز دراز را

۱۲

شرم و حیاست لازم آغاز دلبری

کم کم کنند باز، نظر شاهباز را

صائب گرفت رنگ حقیقت مجاز من

تا یافتم حقیقت عشق مجاز را