یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم
از در گشاده روی چو صبح وطن درآ
تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟
یک ره به خلوتم به ته پیرهن درآ
مانند شمع، جامه فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند
خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوتی است به ورود معشوق به جمع و محفل عاشقان. گوینده از دوری معشوق رنج میبرد و با استفاده از تشبیهات زیبا، احساساتش را بیان میکند. او از معشوق میخواهد که بدون اطلاع قبلی به خانهاش بیاید و دلشکستگان را شاد کند. همچنین، او به وضعیت ناتوانی خود از دیدن معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که با شادی و محبت خود به جمع بپیوندد و چراغ محفل را روشن کند. در نهایت، گوینده از معشوق میخواهد که به او روی آورد و این آغوش را برای او باز کند.
هوش مصنوعی: یک بار بدون خبر به دلم بیا، مثل بوی گل که در این جمع پنهان شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر دوریات مثل غریبان در شب غمگین و تاریک هستیم، اما وقتی که تو به خانهام میآیی، به مانند صبح روشن و دلانگیز است.
هوش مصنوعی: تا کی میتوان با ظاهری فریبنده از خودم صحبت کنم؟ بهتر است یک بار به عمق وجودم بروم و حقیقت را در درون خود پیدا کنم.
هوش مصنوعی: مانند شمع، لباس خجالت را کنار بگذار و به این جمع وارد شو.
هوش مصنوعی: دلهای پر از عشق و شوق دیدار تو، به شدت دچار سوختگی شدهاند. آنها با شادابی و سرور بیشتری از ستاره سهیل، به سرزمین یمن وارد میشوند.
هوش مصنوعی: دست و دلم از دیدنت بیخبر و بیحوصله شده و حالا که لباس من برای تو باز شده، به آغوش من بیا.
هوش مصنوعی: ای سنگدل، تو نمیتوانی از صحبت طوطی بگریزی، پس با صائب که شیرین سخن میگوید در میان بیا.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای شهسوار، نرم ترک ران سمند را
بین زیر پای دیده این مستمند را
تا مردمان ترنج نبرند و دست هم
یوسف رخا، کشیده ترک ران سمند را
سرو بلند را نرسد دست بر سرت
[...]
آن نقش بین که فتنه کند نقش بند را
و آن لعل لب که نرخ شکستست قند را
پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست
در گوش من مجال نماندست پند را
چون از کمند عشق امید خلاص نیست
[...]
می زیر دست خود نکند هوشمند را
پروای سیل نیست زمین بلند را
گردون همیشه پست کند ارجمند را
اینست رسم و قاعده چرخ بلند را
باشد به گردن همه محکم کمند آز
مرد آن بود که میگسلد این کمند را
بس سرکش است جان برادر سمند نفس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.