گنجور

 
صائب تبریزی

پرده بردار ز رخسار که دیدن داری

سربرآور ز گریبان که دمیدن داری

منت خشک چرا می کشی از آب حیات؟

تو که قدرت به لب خویش مکیدن داری

چشم بد دور ز مژگان شکار اندازت

که بر آهوی حرم حق تپیدن داری

می چکد گرچه طراوت ز تو چون سرو بهشت

قامتی تشنه آغوش کشیدن داری

فکر تسخیر تو چون در دل عاشق گذرد؟

که در آیینه ز خود فکر رمیدن داری

می کنم رحم به دلسوختگان ای لب یار

گر بدانی که چه مقدار مکیدن داری

صائب این پنبه آسودگی از گوش برآر

اگر از ما هوس ناله شنیدن داری

 
 
 
میلی

می‌رسی قاصد و دل را به تپیدن داری

باز گویا خبر نامه دریدن داری

چون کند غیر سخن، بهر فریب دل من

رو بگردانی و خود را به شنیدن داری

آشکارا طلبی باده و نتوان پرسید

[...]

کلیم

هردم از خویشتن آهنگ رمیدن داری

نه همین ز اهل وفا میل بریدن داری

ناله انگشت به لب می‌زندم هر ساعت

شکوه‌ای سر کنم ار تاب شنیدن داری

آتشی از نگه گرم نگاهی باید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه