تا رخ از باده گلرنگ برافروختهای
جگر لالهعذاران چمن سوختهای
نیست صیدی که دلش زخمی مژگان تو نیست
گرچه از شرم و حیا باز نظر دوختهای
میتوانی به نگاهی دو جهان را دل داد
اینقدر دل که تو بر روی هم اندوختهای
مژه در دیده نظارگیان خواهد سوخت
این چراغی که تو از چهره برافروختهای
سوزنی نیست که در خرقه ما نشکسته است
چه نظر بر دل صد پاره ما دوختهای؟
میشود کار دو عالم چو به یک شیوه تمام
اینقدر شیوه تو از بهر چه آموختهای؟
من کجا هجر کجا، ای فلک بیانصاف
به همین داغ بسوزی که مرا سوختهای!
میدهد بوی دل سوخته صائب سخنت
میتوان یافت درین کار نفس سوختهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الله ، الله ، ز که این قاعده اندوختهای
کیست استاد تو اینها ز که آموختهای
این چه طاووسی نازست که اندوختهای؟
پای تا سر همه چشمی و به خود دوختهای
برق نیرنگ به این جلوه قیامت دارد
شعله در پردهٔ سنگ است و جهان سوختهای
رونق چار سوی دهر ز کالای دلست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.