گنجور

 
صائب تبریزی

ز وحشت چرخ بر من حلقه دام است پنداری

زمین از تنگ میدانی لب بام است پنداری

ز تیغش تا جدا شد زخم در خمیازه می افتد

دم شمشیر سیرابش لب جام است پنداری

درین وادی به آهو چشمی افتاده است کار من

که در عین رمیدن ساکن و رام است پنداری

ز بی دردی به زیر سایه گل عندلیب من

دل آزاده ای دارد که در دام است پنداری

فزود از منع، حرص بی بصر را دربدر گردی

به چشمش چوب دربان مد انعام است پنداری

زبان هر چند بی اندیشه در گفتار نگشایم

سخن بر لب مرا طفل و لب بام است پنداری

به چشم هر که صائب شد سرش گرم از می عرفان

فلک چون شیشه پر می، زمین جام است پنداری

 
 
 
قدسی مشهدی

به نومیدی خوشم، ناکامی‌ام کام است پنداری

دلم را بی سرانجامی سرانجام است پنداری

شراب ناامیدی خوش گوارا شد مزاجم را

حریفان را می وصل تو در جام است پنداری

میان روز و شب، بی دوستان فرقی نمی‌بینم

[...]

سلیم تهرانی

لب لعلش ز میگونی لب جام است پنداری

به رویش حلقه های زلف، گلدام است پنداری

فریب آمیز با هرکس نگاهی آنچنان دارد

که آن آهوی وحشی با همه رام است پنداری

عجب جمعیتی اهل هوس در محفلت دارند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه