گنجور

 
صائب تبریزی

مُهرِ خاموشی کند کوته‌زبان تقریر را

این سپر دندانه می‌سازد دمِ شمشیر را

قامتِ خَم، نفس را هموار نتوانست کرد

از کجی، زورِ کمان بیرون نیارد تیر را

شد زبانِ شُکر از سودای او رگ در تنم

نیست از زندانِ یوسف شکوه‌ای زنجیر را

از سفیدی دیدهٔ یعقوب شد صبحِ امید

منزلی جز قصر‌شیرین نیست جویِ شیر را

در به دست‌آوردنِ زلفش مرا تقصیر نیست

این رهِ خوابیده کوته می‌کند شبگیر را

شیرمردان را نمی‌باشد به زینت التفات

نیست غیر از خون نگاری دست و پای شیر را

با علایق برنمی‌آیی، مجرّد شو که نیست

غیر عریانی علاج این خارِ دامنگیر را

تیرِ کج صائب همان بهتر که باشد در کمان

از جگر بیرون میاور آهِ بی‌تأثیر را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode