گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نوبت خوبی زدند در شب گیسوی تو

فتنه عسس گشت باز گرد سر کوی تو

گر به ترازوی چرخ دست رسد مر مرا

حسن تو یکسو نهم، مه به دگر سوی تو

روی مرا زرد کرد روی تو منکر شود

اینک اگر راست است، روی من و روی تو

نیست کمان غمت چون که به بازوی من

گوشه گرفتم، ولی گوشه ابروی تو

من به فسون وفا زان خودت می کنم

تفرقه گر نفگند نرگس جادوی تو

بس که شکسته دلان بسته زلفت شدند

هست هزاران شکست در سر هر موی تو

ای به دو رخ چون پری زلف ز رخ دور کن

دیو نه نیکو بود خاصه به پهلوی تو

قامت خسرو ز غم چون دم سگ حلقه شد

تا فلکش طوق ساخت بهر سگ کوی تو