بیا که سوخت مرا هجر بی مروت تو
کباب کرد مرا درد و داغ فرقت تو
ازین زیاده توقف مکن که نزدیک است
که جان من سفری گردد از اقامت تو
هر آنچه میرود از دیده گر ز دل برود
چرا زیاده ز دوری شود محبت تو؟
زم صحبت تو من از عمر کامیاب شدم
کنم چگونه فراموش، حق صحبت تو؟
رسیده بود به لب جان هجردیده من
گرفت دامن جان را امید رجعت تو
چو گریه باده گره در گلوی شیشه شده است
ز بس که هست گلوگیر درد فرقت تو
ز حرف سرد ملامتگران نیندیشد
سری که گرم شد از باده محبت تو
درازتر ز شب هجر، نامه ای باید
که خامه شرح دهد شوق بی نهایت تو
من آن زمان چو قلم سر ز سجده بردارم
که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو
چو گوی در خم چوگان حادثات افتد
سری که دور شود از رکاب دولت تو
ز حکم تیغ قضا سر نمی توان پیچید
وگرنه کیست جدایی کند ز حضرت تو
زبان ز عهده تقریر برنمی آید
اگر خموش بود صائب از شکایت تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسوخت جان مرا اشتیاق خدمت تو
چه کرده ام که جدا مانده ام ز صحبت تو
فراق روی تو کرده است حالم آشفته
مپرس حال که دیوانه ام ز فرقت تو
تو خود دلیل شو ایکوکب سعادت بخش
[...]
رساند جان به لبم روزگار فرقت تو
بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو
تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست
که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو
شبی به صفحهٔ دل مینگارم از وسواس
[...]
خجل ز روی تو هستم اگر به خدمت تو
خبر دهم ز حسین و حریم و عترت تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.