گنجور

 
صائب تبریزی

نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او

که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او

سهی سروی که چشم من سفید از انتظارش شد

ز تمکین برنمی خیزد غبار از رهگذار او

شود چون ناف آهو مشک خون در حلقه چشمش

به خاطر بگذراند هر که زلف مشکبار او

کجا خودداری از پروانه بی تاب می آید؟

در آن محفل که با مجمر به رقص آید شرار او

می ممزوج را از صرف بهتر می توان خوردن

زیاد از چشم باشد فیض لعل آبدار او

دو عالم گر شود زیر و زبر از جا نمی خیزد

سپندی را که بر آتش نشاند انتظار او

تمام عمر باشد روزنش از روز دگر خوشتر

شبی چون زلف هر کس سرگذارد در کنار او

حلالش باد هر آبی که می نوشد درین گلشن

چو تا آن کس که گردد آب می در جویبار او

به جای اشک، آب زندگی در دیده اش گردد

دل هر کس که چون صائب شود آیینه دار او

 
 
 
فضولی

اگر بگذشت مجنون من بماندم یادگار او

وگر شد کوهکن هم من کمر بستم به کار او

نمی خواهم که میرد در رهت اغیار می ترسم

شود خاک و در آید باز در چشمم غبار او

بآب دیده ام افتاد عکس نوک مژگانش

[...]

صائب تبریزی

پریزادی است دست آموز زلف مشکبار او

که یک دم بر زمین ننشیند از دوش و کنار او

بیدل دهلوی

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او

تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او

سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او گیرم

مرا در خود نهان دارد جمال آشکار او

حریف ساغر خورشید پیمایی‌ که می‌گردد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
طغرل احراری

بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او

بتان را فرض باشد سجده طواف مزار او

نباشد باغ امکان را گلی همچون گل رویش

اگر چندی که نشکفتست یک گل از هزار او

گلوی تشنه‌ام می‌خواهد آبی از دلم تیغش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه