گنجور

 
بیدل دهلوی

به این موهومی‌ام یا رب‌ که‌ کرد آیینه‌دار او

تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او

سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او گیرم

مرا در خود نهان دارد جمال آشکار او

حریف ساغر خورشید پیمایی‌ که می‌گردد

سحرها رفت با خمیازهٔ ذوق خمار او

به غیر از ترک هستی از تردد بر نمی‌آید

نفس پر می‌خلد در سینه‌ام از خار خار او

چه امکان است آرد فطرت ما تا به دیدارش

مگر آیینه از بی‌دانشی گردد دچار او

غرورش زحمت آیینه‌داران برنمی‌دارد

تو محو خویش باش اینها نمی‌آید به‌ کار او

امید وصل تدبیر دگر از ما نمی‌خواهد

سفید از چشم قربانی‌ست راه انتظار او

هوس‌پیمای آغوش وصال‌ کیست حیرانم

کنار خود هم افتاده‌ست بیرون ازکنار او

مجازی بر تراشی تا حقیقت ننگ او گردد

دویی افشا نمایی تا کنی تحقیق عار او

تو آگاه از سجود آستان دل نه‌ای بیدل

که بالد صندل عرش از جبین خاکسار او

 
 
 
فضولی

اگر بگذشت مجنون من بماندم یادگار او

وگر شد کوهکن هم من کمر بستم به کار او

نمی خواهم که میرد در رهت اغیار می ترسم

شود خاک و در آید باز در چشمم غبار او

بآب دیده ام افتاد عکس نوک مژگانش

[...]

صائب تبریزی

نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او

که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او

سهی سروی که چشم من سفید از انتظارش شد

ز تمکین برنمی خیزد غبار از رهگذار او

شود چون ناف آهو مشک خون در حلقه چشمش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

لباس ‌کعبه پوشید از خط مشکین عذار او

نگه را این زمان فرض است طوف لاله‌زار او

بهارم ‌کرد ذوق محرم فتراک او بودن

به خون خویش چندین رنگ می‌نازد شکار او

مرادی نیست غیر از حاصل چشم سفید اینجا

[...]

طغرل احراری

بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او

بتان را فرض باشد سجده طواف مزار او

نباشد باغ امکان را گلی همچون گل رویش

اگر چندی که نشکفتست یک گل از هزار او

گلوی تشنه‌ام می‌خواهد آبی از دلم تیغش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه