ای بهار آفرینش گرده سیمای تو
رشته جانها خس و خاشاک از دریای تو
جوی خون از دیده خورشید می سازد روان
چهره خاک از فروغ لاله حمرای تو
خاک تا گردن میان آب پنهان گشته است
بس که می سوزد دلش از آتش سودای تو
دامن بی طاقتان را خاک نتواند گرفت
چون شرر از سنگ می آید برون جویای تو
گوهر دلها ز گلزار تو عقد شبنمی است
رشته جانها رگ ابری است از دریای تو
خاک شد بیدار از خواب گران نیستی
از عرق افشانی رخسار جان افزای تو
تیغ اگر بارد به فرقش، همچنان آسوده است
بس که حیران است صائب در رخ زیبای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و شکوه بهار و تأثیر آن بر هستی و دل انسانها میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری زیبا، به ویژگیهای بهار و رابطهاش با زندگی و عشق اشاره میکند. بهار به عنوان نیرویی زندهکننده و روحافزا معرفی میشود، که دل خاک و جانها را بیدار میکند و گویی عشق و زیبایی از آن نشئت میگیرد. همچنین، شاعر بر احساس حیرت و شگفتی انسانها در برابر زیبایی بهار تأکید دارد.
هوش مصنوعی: ای بهار آفرینش، زیبایی تو مانند رشتهای است که جانها را به هم متصل میکند، و این زیبایی همچون خس و خاشاکی است که از دریای وجود تو برخاسته است.
هوش مصنوعی: چشمان خورشید مانند جوی خون جاری میشود و چهره خاک از زیبایی و درخشندگی لالههای قرمز تو، نورانی و شاداب است.
هوش مصنوعی: خاک تا گردن در آب فرو رفته است و این نشاندهندهی شدت اشتیاق و دلتنگیاش برای توست که دلش از آتش عشق به تو میسوزد.
هوش مصنوعی: پوشش کسانی که بیتابند، نمیتواند به زمین بچسبد؛ زیرا شعله از سنگ بیرون میآید و تو به دنبال حقیقت هستی.
هوش مصنوعی: دلها همچون گوهرهایی از باغ تو هستند که با شبنم پیوند خوردهاند و جانها مانند رگهایی هستند که از ابرها به دریا و حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: خاک به خاطر وجود تو که مانند آبی لطیف بر چهرهات میریزد، از خواب عمیق بیدار شده است و به زندگی آمده است. وجود تو همچون عرقی روحبخش، جانافزاست و حیات را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: اگر شمشیر هم بر سرش فرود آید، او همچنان آرام و بیخبر است، چون صائب در زیبایی چهرهات غرق حیرت شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو
وی کلاهِ فرقِ مردان پای تا به پایِ تو
چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو
عقل پیر احسنتگویِ حکمتِ برنای تو
چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ
[...]
تا جهان باشد جهان بادا بکام و رأی تو
ملک در فرمان کلک مملکت آرای تو
سرمه چشم بزرگان باد خاک پای تو
وز بزرگان هیچکس ننشیند اندر جای تو
باد در حفظ ملک دین تو و دنیای تو
[...]
ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو
چاشنی عمرم از حلوای تو حلوای تو
دامن گردون پر از در است و مروارید و لعل
میدوانند جانب دریای تو دریای تو
جانهای عاشقان چون سیلها غلطان شده
[...]
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت مینیاید چهره زیبای تو
چون تو حاضر میشوی من غایب از خود میشوم
بس که حیران میبماندم وهم در سیمای تو
کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا
[...]
چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو
دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی
تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو
روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.