گنجور

 
صائب تبریزی

نیست ممکن برگرفتن دیده از دیدار تو

ختم شد گیرندگی بر مصحف رخسار تو

رحم کن بر تلخکامان پیش ازان کز زهرخط

سبزتر از پسته گردد لعل شکربار تو

هر که شد بی رو، بود آسوده از رو ساختن

شد ز بی رویی طرف آیینه با رخسار تو

سروها از شرم آب و آبها گردند خشک

بر گلستان بگذرد چون سرو خوش رفتار تو

از عرق هر دم به طوفان می دهد پیراهنی

ماه کنعان از حجاب گرمی بازار تو

مغزها شیرین شود در استخوان چون نیشکر

چون به شکرخند آید لعل شکربار تو

می کند نظارگی را شرم رخسار تو آب

دست گلچین غنچه بیرون آید از گلزار تو

قطعه یاقوت و ریحان شد غبار دیده ها

تا به روی کار آمد خط عنبربار تو

بگذرد چون موج از آب زندگی دامن فشان

هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو