گنجور

 
صائب تبریزی

زهر آب زندگانی می شود در جام او

نیست فرقی در میان بوسه و دشنام او

قاصدان را لب ز پیغام زبانی می شود

نامه سربسته از شیرینی پیغام او

چون خط عنبرفشان، پیچ و خم تار نگاه

مو به مو پیداست از رخساره گلفام او

می کند از طوق قمری حلقه نام سرو را

از صنوبر قامتان هر جا برآید نام او

می کند زنجیر جوهر پاره چون دیوانگان

ز اشتیاق خون من شمشیر خون آشام او

عالمی چون سایه زیر پای او افتاده اند

تا که را از خاک بردارد دل خودکام او

بر گرفتاران ره اندیشه پرواز بست

بس که گیرنده است چشم حلقه های دام او

اینقدر گیرندگی در خاک هم می بوده است؟

ماه نتواند گذشتن از کنار بام او

هر که صائب همچو مجنون می شود یکرنگ عشق

هر کجا وحشی غزالی هست گردد رام او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

آن جهانداری که اصل دولت است ایام او

حجت فتح و دلیل نصرت است اعلام او

بشکند ناموس صد لشکر به یک تهدید او

بگسلد پیمان صد دشمن به یک پیغام او

صنع یزدان آن کند ظاهر که باشد رای او

[...]

مولانا

از حلاوت‌ها که هست از خشم و از دشنام او

می‌ستیزم هر شبی با چشم خون آشام او

دام‌های عشق او گر پر و بالم بسکلد

طوطی جان نسکلد از شکر و بادام او

چند پرسی مر مرا از وحشت و شب‌های هجر

[...]

خواجوی کرمانی

آب آتش می رود زان لعل آتش فام او

می برد آرامم از دل زلف بی آرام او

خط بخونم باز می گیرند و خونم می خورند

جاودان نرگس مخمور خون آشام او

حاصل عمرم در ایشام فراقش صرف شد

[...]

صائب تبریزی

چون برآید دل ز قید زلف عنبرفام او؟

دانه می گردد گره در حلقه های دام او

میرزاده عشقی

هر دو فرسخ یک کلیسایی به پا بر نام او

گشت تاریخ همه تاریخ‌ها ایام او

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه