گنجور

 
صائب تبریزی

گرفت خط تو دلهای بی قراران را

غبار، جامه فتح است خاکساران را

ز خوان عالم بالاست رزق خاموشان

سحاب آب دهد تیغ کوهساران را

لب تو پرده راز مرا تنک کرده است

شراب دشمن جان است رازداران را

همین نه پشت من از بار دل، شکسته شده است

شکست خامی این میوه شاخساران را

چه طرف بست می از صحبت نمک، زنهار

مده به مجلس می راه، هوشیاران را

حضور دایمی از هجر دایمی بترست

ز وصل گل چه تمتع بود هزاران را؟

ز ماجرای خط و زلف یار دانستم

که رفته رفته خورد مور مغز ماران را

گران چو ابر شب جمعه است بر خاطر

وجود محتسب شهر، میگساران را

ازان ز داغ نهان پرده بر نمی دارم

که دست و دل نشود سرد، لاله کاران را

همای عالم توحید، دانه پرور نیست

ز ما دعا برسانید سبحه داران را

گرفته نیست دل صائب از گرفت حسود

محک بلند کند رتبه، خوش عیاران را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۳۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

بر آستان تو عزیست خاکساران را

که نیست تخت نشینان و تاجداران را

به بیقراری زلفت گرفته ایم قرار

قرارگاه جز این نیست بیقراران را

ز باغ لطف تو بینیم تازه گلبرگی

[...]

صائب تبریزی

گل است باده گلرنگ باده خواران را

مدام فصل بهارست میگساران را

ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز

گران مگرد به خاطر بزرگواران را

رخ شکفته، هوای گرفته می خواهد

[...]

صفایی جندقی

بیا به چشم تماشا کن اشکباران را

که طعنه ها زند از قطره اشک باران را

تو اهل مغفرتی ورنه کیست تانگرد

به چشم فضل و ترحم گناه کاران را

ز خون دیده ی من حال بود روشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه