لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صائب تبریزی

گل است باده گلرنگ باده خواران را

مدام فصل بهارست میگساران را

ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز

گران مگرد به خاطر بزرگواران را

رخ شکفته، هوای گرفته می خواهد

به خوشدلی گذران روز ابر و باران را

ز گریه ابر سیه می شود سفید آخر

بس است اشک ندامت سیاهکاران را

کنند بی نمکان با شراب کار نمک

مده به مجلس می راه، هوشیاران را

ز بحر رحمت حق مشربی طمع دارم

که خوشگوار توان کرد ناگواران را

مرا چو صبح ز روز جزا مترسانید

همیشه روز حساب است دم شماران را

به آن غبار خط سبز، چشم بد مرساد!

که داد مرتبه سرمه خاکساران را

قدم شمرده نهد عقل در قلمرو عشق

ز سنگلاخ خطرهاست شیشه باران را

مسیح را به فلک همت بلند رساند

مده ز دست رکاب فلک سواران را

چه حاجت است به سنگین دلان بدآموزی؟

فسان ز خویش بود تیغ کوهساران را

کمال کوهکن از بیستون یکی صد شد

محک تمام کند سنگ خوش عیاران را

فریب گریه زاهد مخور ز ساده دلی

که دام در دل دانه است سبحه داران را

یکی هزار شد امید من ازان خط سبز

که وقت شام بود عید، روزه داران را

به سود خلق شود همت کریمان صرف

که باخت به بود از برد، خوش قماران را

ازان گروه طلب چون شکر حلاوت عیش

که در رکاب دویدند نی سواران را

در آن ریاض که صائب به نغمه گرم شود

خزان نیفکند از جوش نوبهاران را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۳۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

بر آستان تو عزیست خاکساران را

که نیست تخت نشینان و تاجداران را

به بیقراری زلفت گرفته ایم قرار

قرارگاه جز این نیست بیقراران را

ز باغ لطف تو بینیم تازه گلبرگی

[...]

صائب تبریزی

گرفت خط تو دلهای بی قراران را

غبار، جامه فتح است خاکساران را

ز خوان عالم بالاست رزق خاموشان

سحاب آب دهد تیغ کوهساران را

لب تو پرده راز مرا تنک کرده است

[...]

صفایی جندقی

بیا به چشم تماشا کن اشکباران را

که طعنه ها زند از قطره اشک باران را

تو اهل مغفرتی ورنه کیست تانگرد

به چشم فضل و ترحم گناه کاران را

ز خون دیده ی من حال بود روشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه