گنجور

 
صائب تبریزی

به هر چه رنگ کنی می شود سفید آخر

به جز سیاهی دل موی را خضاب مکن

به هر روش که فلک سیر می کند خوش باش

به سیل، دشمنی ای خانمان خراب مکن

نگشته است ز کام جهان کسی سیراب

ز خود سفر پی هر موجه سراب مکن

هر آنچه با تو نیاید به آن جهان صائب

ازین بساط فریبنده انتخاب مکن

نظر دلیر به رخسار آفتاب مکن

دلی که نیست ترا در بساط، آب مکن

چو رشته تا نزنی دست در میان گهر

چو تنگ حوصلگان ترک پیچ و تاب مکن

درین محیط اثر تا بود ز ناخن موج

ز تنگی دل خود شکوه چون حباب مکن

بدار دست ز اصلاح دل چو شد بی درد

گلی که نیست در او نکهتی گلاب مکن

غبار غم ز دل خلق شستن آسان نیست

شکایت از دهن تلخ چون شراب مکن

زمین قلمرو سیلاب حادثات بود

درین قلمرو سیلاب فتنه خواب مکن

چه حاجت است به سربار، بار سنگین را؟

زیاده غفلت خود از شراب ناب مکن

هر آن نفس که ز دل برنیاید از سر درد

ز زندگانی خود آن نفس حساب مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode