لبت به خون جگر شسته روی مرجان را
خط تو ساخته خس پوش، آب حیوان را
لب عقیق به دندان گرفته است سهیل
ز دور دیده مگر سیب آن زنخدان را؟
به آستین، سر اشکم فرو نمی آید
کفن ز اطلس خون بس بود شهیدان را
بشوی نقش وطن را به رود نیل از دل
که نیست آب مروت به چشم، اخوان را
جنون عشق ز فولاد پنجه دارد و من
به تار اشک رفو می کنم گریبان را
هر آنچه داده قسمت بود روان پیش آر
گران مکن به دل خود قدوم مهمان را
صفیر خامه صائب بلند چون گردید
نشست شعله آواز، عندلیبان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی بیانگر حس و حال شاعر نسبت به عشق، وطن و غم است. شاعر از زیباییهای محبت و درد مواجهه با فراق سخن میگوید. او به تصویر کشیدن زیباییهای چهره معشوق پرداخته و از آنچه که برای او مهم است، مینویسد؛ از جمله وطن و احساسات عمیقش که به کمک اشک و شعر قابل ابراز هستند. همچنین، شاعر به سختیهای عشق و تاثیرات آن بر زندگی اشاره میکند و در نهایت، به اهمیت مهمان و پذیرایی از او پرداخته و از احساسات خود در این زمینه سخن میگوید.
هوش مصنوعی: لبهای تو به خاطر درد و رنجی که کشیدهام مانند مرجانی که با خون جگر شسته شدهاند، زیبایی خاصی دارند. این زیبایی همانند خطی است که به زیبایی روی لباس خس قرار گرفته و آب حیات را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: سهیل دندانش را بر روی لب عقیق گذاشته، از دور نگاه میکند، آیا سیب آن زنخدان را میبیند؟
هوش مصنوعی: اشکم به آستین نمیریزد، چون هیچ چیز نمیتواند غم و اندوهم را کاهش دهد. کفن از ابریشم کافی است برای شهیدان، چرا که همین مقدار هم نشاندهنده عمق فاجعه و فقدان است.
هوش مصنوعی: وطن را مانند نیکی و محبت بشوی، زیرا دل مردم از مهر خالی شده و دیگر در چشمانشان نیکخواهی دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: عشق دیوانهگیاش مثل فولاد محکم و قوی است و من با اشکهایم، به دقت و با دلسوزی، دلشکستگیام را وصله میزنم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که قسمتمان شده، به سادگی بپذیریم و نگذاریم که دلنگرانی برای ورود مهمان به ما فشار بیاورد.
هوش مصنوعی: نغمهی خوشی که از قلم صائب بلند شد، همانند شعلهای است که برای بلبلان نشسته به آواز درمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم
که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی
ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
[...]
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را
مسخرست سخن چون پری سلیمان را
نسیج وحده که نو حُلّهای دهد هر روز
زکارگاه سخن بارگاه سلطان را
ز شادی ادب و عقل او به دار سلام
[...]
لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را
رخ تو طیره کند اختر درفشان را
به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را
به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را
به جان تو که پرستیدن تو کیش من است
[...]
چه خرمی است که امروز نیست زنگان را
چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را
بهار و کام طرب تازه می کند دل را
ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را
بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.