گنجور

 
صائب تبریزی

ز دور تا بتوان سیر گلستان کردن

به شاخ گل ز ادب نیست آشیان کردن

چو بوی گل ز در بسته می رسد به مشام

چه لازم است تملق به باغبان کردن؟

دل تو نرم به افسون ما کجا گردد؟

که خط ترا نتوانست مهربان کردن

نهان چگونه کنم عشق را، که ممکن نیست

به پنبه آتش سوزنده را نهان کردن

ز عارفان نظربسته از جهان، آید

به چشم بسته نگهبانی جهان کردن

ز روزگار جوانی تو دلپذیرتری

ترا چگونه فراموش می توان کردن؟

دلی است نرم مرا چون طلای دست افشار

چرا به سنگ محک باید امتحان کردن؟

ز شوق مرحله پیمای عشق می آید

چو کبک کوه گرانسنگ را روان کردن

به کیمیای اثر می توان درین عالم

دو روزه هستی خود عمر جاودان کردن

به خون مرده بود نیشتر زدن صائب

به بی غمان، سخن عشق را بیان کردن

 
 
 
حکیم نزاری

ضرورت است جدایی ز دل ستان کردن

به خویشتن که تواند وداع جان کردن

مرا قبول نمی باشد ارکسی گوید

که خو زهم دم دیرینه وا توان کردن

چه خوش ترست علی رغم جان دشمن را

[...]

امیرخسرو دهلوی

نظر چگونه توان در همه جهان کردن؟

چو نیست آن که به رویش نظر توان کردن

به هر چه بی رخ تو پیش از این نظر کردم

به جان تو که پشیمان شدم، از آن کردن

به فتوی خط تو کآیتی ست در خوبی

[...]

اهلی شیرازی

نظاره تو به هر دیده کی توان کردن

نظر بروی تو باید بچشم جان کردن

بخشم و ناز نگاهی بما کنی گاهی

گر این نگه نکنی هم چه میتوان کردن

اگر بخاک افتد ذره گر بعرش رود

[...]

کلیم

بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن

چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن

دلا بگلشن حسن معاش می باید

بقدر پایه پرواز آشیان کردن

قفس فراخ اگر گشت گلستان نشود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه