گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نظر چگونه توان در همه جهان کردن؟

چو نیست آن که به رویش نظر توان کردن

به هر چه بی رخ تو پیش از این نظر کردم

به جان تو که پشیمان شدم، از آن کردن

به فتوی خط تو کآیتی ست در خوبی

حلال نیست تماشای بوستان کردن

چو کعبتین شگرف است چشم تو که چنان

مقام را نتوانند از استخوان کردن

گران کنی دل، اگر گویمت که سنگدلی

اگر نه سنگدلی، چیست دل گران کردن؟

غمت که دانه دلها خورد، عجب مرغی ست

که جز به سینه نمی یارد آشیان کردن

عنان صبر شد از دست، در چه آویزم؟

که هیچ نتوان دست در عنان کردن

غلام تو شوم، ار التفات کم نکنی

خدای صبر دهادت بدین زیان کردن!

پر آب دیده شدم، کشتیی همی باید

بدین طریق مرا عمر بر کران کردن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

ضرورت است جدایی ز دل ستان کردن

به خویشتن که تواند وداع جان کردن

مرا قبول نمی باشد ارکسی گوید

که خو زهم دم دیرینه وا توان کردن

چه خوش ترست علی رغم جان دشمن را

[...]

اهلی شیرازی

نظاره تو به هر دیده کی توان کردن

نظر بروی تو باید بچشم جان کردن

بخشم و ناز نگاهی بما کنی گاهی

گر این نگه نکنی هم چه میتوان کردن

اگر بخاک افتد ذره گر بعرش رود

[...]

کلیم

بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن

چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن

دلا بگلشن حسن معاش می باید

بقدر پایه پرواز آشیان کردن

قفس فراخ اگر گشت گلستان نشود

[...]

صائب تبریزی

ز دور تا بتوان سیر گلستان کردن

به شاخ گل ز ادب نیست آشیان کردن

چو بوی گل ز در بسته می رسد به مشام

چه لازم است تملق به باغبان کردن؟

دل تو نرم به افسون ما کجا گردد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه