گنجور

 
کلیم

بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن

چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن

دلا بگلشن حسن معاش می باید

بقدر پایه پرواز آشیان کردن

قفس فراخ اگر گشت گلستان نشود

بجاست شکر و شکایت ز آسمان کردن

غذای ماست فریب سراب نومیدی

مگو بهیچ قناعت نمی توان کردن

ترا چنینکه سر و برگ بدگمانی هست

چرا نداری پروای امتحان کردن

مسلم است بدل درد عمر کاه ترا

زجان نهفتن و پنهان زلب فغان کردن

چنینکه قبله خود کرده ایم دنیا را

نشان کفر بود پشت بر جهان کردن

زمانه را بتو یکرنگ می کند اول

بنزد جهل فروشان هنر نهان کردن

جفای خار نه از بهر گل کشید کلیم

رساند مشق تنزل ز باغبان کردن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

ضرورت است جدایی ز دل ستان کردن

به خویشتن که تواند وداع جان کردن

مرا قبول نمی باشد ارکسی گوید

که خو زهم دم دیرینه وا توان کردن

چه خوش ترست علی رغم جان دشمن را

[...]

امیرخسرو دهلوی

نظر چگونه توان در همه جهان کردن؟

چو نیست آن که به رویش نظر توان کردن

به هر چه بی رخ تو پیش از این نظر کردم

به جان تو که پشیمان شدم، از آن کردن

به فتوی خط تو کآیتی ست در خوبی

[...]

اهلی شیرازی

نظاره تو به هر دیده کی توان کردن

نظر بروی تو باید بچشم جان کردن

بخشم و ناز نگاهی بما کنی گاهی

گر این نگه نکنی هم چه میتوان کردن

اگر بخاک افتد ذره گر بعرش رود

[...]

صائب تبریزی

ز دور تا بتوان سیر گلستان کردن

به شاخ گل ز ادب نیست آشیان کردن

چو بوی گل ز در بسته می رسد به مشام

چه لازم است تملق به باغبان کردن؟

دل تو نرم به افسون ما کجا گردد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه