گنجور

 
کلیم

بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن

چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن

دلا بگلشن حسن معاش می باید

بقدر پایه پرواز آشیان کردن

قفس فراخ اگر گشت گلستان نشود

بجاست شکر و شکایت ز آسمان کردن

غذای ماست فریب سراب نومیدی

مگو بهیچ قناعت نمی توان کردن

ترا چنینکه سر و برگ بدگمانی هست

چرا نداری پروای امتحان کردن

مسلم است بدل درد عمر کاه ترا

زجان نهفتن و پنهان زلب فغان کردن

چنینکه قبله خود کرده ایم دنیا را

نشان کفر بود پشت بر جهان کردن

زمانه را بتو یکرنگ می کند اول

بنزد جهل فروشان هنر نهان کردن

جفای خار نه از بهر گل کشید کلیم

رساند مشق تنزل ز باغبان کردن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode