گنجور

 
صائب تبریزی

کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا

شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا

چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها

تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا

ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود

در گشاده، در بسته است باغ مرا

ستاره سوخته از سوختن نیندیشد

حذر ز سوده الماس نیست داغ مرا

ز آفتاب بود روشناییم چون لعل

چسان خموش توان ساختن چراغ مرا؟

بهار تازه کند داغ تخم سوخته را

ز باده تر نتوان ساختن دماغ مرا

مرا کسی که به سیر بهشت می خواند

ندیده است مگر گوشه فراغ مرا؟

به شور حشر مرا نیست حاجتی صائب

چنین که عشق نمکسود ساخت داغ مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۲۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

حذر ز ناخن الماس نیست داغ مرا

که برگریز بود برگ عیش باغ مرا

قدسی مشهدی

تهی ز می نتوان یافتن ایاغ مرا

به آفتاب نسب می‌رسد چراغ مرا

غم تو گر نکشد دامنم ازین کشور

چنان روم که نیابی دگر سراغ مرا

به ناز ناخن اهل ملامتم چه نیاز

[...]

اسیر شهرستانی

چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا

نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا

بهار تشنه خونم شود اگر داند

که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا

به عزم کوی تو آواره چمن شده ام

[...]

بیدل دهلوی

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا

مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا

شبی‌که دیده‌کنم روشن از تماشایت

فتیله مدتحیربو‌د چراغ مرا

ز برق یأس جگرسوز باده‌ای دارم

[...]

حزین لاهیجی

شرار آتش دل، شبنم است باغ مرا

نفس چو گرم کشم، تر کند دماغ مرا

نگاه مست تو، دل را به هوش نگذارد

به خون توبه نشانده ست می، ایاغ مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه