کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا
شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا
چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها
تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا
ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود
در گشاده، در بسته است باغ مرا
ستاره سوخته از سوختن نیندیشد
حذر ز سوده الماس نیست داغ مرا
ز آفتاب بود روشناییم چون لعل
چسان خموش توان ساختن چراغ مرا؟
بهار تازه کند داغ تخم سوخته را
ز باده تر نتوان ساختن دماغ مرا
مرا کسی که به سیر بهشت می خواند
ندیده است مگر گوشه فراغ مرا؟
به شور حشر مرا نیست حاجتی صائب
چنین که عشق نمکسود ساخت داغ مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سخن از درد و داغ دل و عشق در این شعر، به صورت کنایه و ابزاری هنری بیان شده است. شاعر از تجربههای تلخ و ناکامیها میگوید و تأثیرات آنها بر روح و روانش را مطرح میکند. او شراب کهنه را به عنوان نماد تازگی و شادابی میبیند، در حالی که داغ و دردش همچنان پابرجاست. او به تضاد بین زیباییهای طبیعی، مانند لالهها، و درون خالی خود اشاره دارد و با تصوری از زندگی و عشق، به جستجوی آرامش و خوشحالی میپردازد. این شعر نهایتاً به جستجوی ارزشهای واقعی و تجربههای شخصی در عشق و زندگی تأکید دارد.
هوش مصنوعی: راهنماییها و نیرنگهای نوین نتوانستهاند زخمهای کهنهام را التیام بخشند، اما شراب کهنهای که مینوشم، به روح و ذهنم طراوت میبخشد.
هوش مصنوعی: در میان گلزار، مثل لالهای هستم که از درد و سقوطها خالی شدهام و هیچکس به من شرابی نداده است تا از آن بنوشم.
هوش مصنوعی: در میان افراد بزرگوار، اگرچه هزینهها بسیار زیاد شود، اما در نهایت درآمد آنها نیز به همان اندازه خواهد بود. اما برای من، درهای کامیابی بسته است و به همین دلیل نمیتوانم از باغ خوشبختیام بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: ستارهای که سوخته، به خاطر سوختنش از آسیبهای دیگر نمیترسد، زیرا که جراحت و دردش با ارزشتر از آن است که به سادگی فراموشش کند.
هوش مصنوعی: ما از نور آفتاب روشنی میگیریم، اما چگونه میتوانم بدون سر و صدا و به دور از هیاهو، چراغی برای خود بسازم؟
هوش مصنوعی: بهار جدید نمیتواند درد و زخم ناشی از گذشته را درمان کند و من هم با نوشیدنی تر نمیتوانم خود را آرام کنم.
هوش مصنوعی: هیچکس مرا که به سوی بهشت دعوت میکند، ندیده است، جز زمانی که در گوشهای از آرامش و رهاییام حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: در روز قیامت و شور و هیاهوی آن، نیازی به چیزی ندارم، زیرا عشق سبب شده است که زخم دلم را عمیقتر حس کنم و این درد برایم کافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حذر ز ناخن الماس نیست داغ مرا
که برگریز بود برگ عیش باغ مرا
تهی ز می نتوان یافتن ایاغ مرا
به آفتاب نسب میرسد چراغ مرا
غم تو گر نکشد دامنم ازین کشور
چنان روم که نیابی دگر سراغ مرا
به ناز ناخن اهل ملامتم چه نیاز
[...]
چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا
نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا
بهار تشنه خونم شود اگر داند
که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا
به عزم کوی تو آواره چمن شده ام
[...]
بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا
شبیکه دیدهکنم روشن از تماشایت
فتیله مدتحیربود چراغ مرا
ز برق یأس جگرسوز بادهای دارم
[...]
شرار آتش دل، شبنم است باغ مرا
نفس چو گرم کشم، تر کند دماغ مرا
نگاه مست تو، دل را به هوش نگذارد
به خون توبه نشانده ست می، ایاغ مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.