گنجور

 
صائب تبریزی

کجا به دام کشد سایه نهال مرا

شکوفه خنده شیرست از ملال مرا

فروغ گوهر من از نژاد خورشیدست

به خیرگی نتوان کرد پایمال مرا

چنین که لقمه غم در گلوی من گره است

می حرام بود روزی حلال مرا

چسان به خنده گشایم دهن، که همچون برق

لب شکفته بود مشرق زوال مرا

پی شکست من ای سنگ، پر بهم مرسان

که می کند تپش دل شکسته بال مرا

فریب عشوه دنیا نمی خورم صائب

نظر به حسن مآل است نه به مال مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۲۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

چه عقل و دانش و هوشیست بر کمال مرا

که ی برد دگر آن خط برون ز حال مرا

شراب کوثر اگر ساقیش نه دوست بود

حرام باد اگر آن می بود حلال مرا

چو خضر از آب حیات لبت نگردم سیر

[...]

سام میرزا صفوی

نه محرمی که بگوید بیار حال مرا

نه همدمی که زخاطر برد ملال مرا

واعظ قزوینی

جواب لعل تو، شیرین کند سئوال مرا!

مکیدنش چکند تا لب خیال مرا؟!

فرخی یزدی

شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا

چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا

در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست

خوشم که سنگ حوادث شکست بال مرا

نهاد سر به بیابان ز غم دل وحشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه