ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من
نمک بر چشم سوزن می زند زخم نهان من
دل صیاد می لرزد به دام از دانه اشکم
خطر دارد قفس از ناله آتش زبان من
ز عشق بی زوالی در خود آن گرمی گمان دارم
که مغز صد هما را سرمه سازد استخوان من
به چشم انتظارم گل فتاد از اشک یعقوبی
نمی آید ز مصر نیک بختی کاروان من
دو صد ابر بهاری در رکابش خوشه چین باشد
به صحرا چون خرامد گریه آتش عنان من
ز زور طبع معنی آفرین صائب طمع دارم
که از طاق بلند عرش آویزد کمان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و دردهای درونی شاعر است. شاعر با استفاده از تصویرهایی همچون تیغ زبان و دل صیاد، به غم و اندوه خود اشاره میکند. او احساس میکند که عشق و اشکهایش نیز نتوانستهاند او را از این دردها رها کنند. شاعر به عشق بیپایانی اشاره دارد که درونش را گرم میکند و امیدوار است که روزی خوشبختی به سراغش بیاید. در نهایت، او به طاقت و قدرت خاصی در خود اشاره میکند که میتواند به عظمت برسد. این شعر به خوبی احساسات پیچیده و عاطفی انسان را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: غم و درد درونم را نمیتوانم با کلمات بیان کنم، چرا که زبانم مثل تیغی است که بر زخمهای پنهانم نمک میپاشد و آنها را باز میکند.
هوش مصنوعی: دل شکارچی از ترس به دام افتادن لرزان است، زیرا اشک من همانند دانهای است که او را میفریبد. قفس نیز از نالهها و فریادهای من نگران است.
هوش مصنوعی: در دل خود احساسی از عشق بیپایان دارم که میتواند به اندازهای گرم و پرشور باشد که مغز صد پرنده زیبا را به رنگی درآورد و استخوانهای مرا زیبا کند.
هوش مصنوعی: من به شدت منتظرم و به یاد اشکهای یعقوب، میبینم که در اینجا خبری از خوشبختی نیست و کاروان من از سرزمین مصر نمیآید.
هوش مصنوعی: وقتی او در صحرا حرکت میکند، دو صد ابر بهاری به دنبال او مثل خوشهچینها هستند و در این حال، من در دل به خاطر آتش اشتیاقم، گریه میکنم.
هوش مصنوعی: از قدرت ذاتی خود، به صائب امیدوارم که کمان من بتواند از بلندی عرش آویزان شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وصیت می کنم، گر بشنود ابرو کمان من
پس از مردن نشان تیر سازد استخوان من
زبان اوست ترکی گوی و من ترکی نمی دانم
چه خوش بودی، اگر بودی زبانش در دهان من
به شکر نسبت لعل لب جان پرورش کردم
[...]
حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من
که باشم من که نام او برآبد بر زبان من
رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی
هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من
نسیم دوستی آبد سگان آستانش را
[...]
ز زلفت دم زدم، دودی برآمد از دهان من
لبت را یاد کردم، سوخت از آتش زبان من
لبت جان است و جان من رسیده از غمت بر لب
بیا لب بر لبم نه تا شود پیوند جان من
زدی پیکان غمزه بر دلم، از پشت بیرون شد
[...]
فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من
که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من
چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن
که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من
من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟
[...]
نه امروزست گرم از داغ سودای تو نان من
نمک پرورده عشق است مغز استخوان من
زمین تنگ میدان نیست جای گرم جولانان
وگرنه توسن گردون بود در زیر ران من
به کوری خرج شد اشکی که پروردم به خون دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.