گنجور

 
صائب تبریزی

ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من

نمک بر چشم سوزن می زند زخم نهان من

دل صیاد می لرزد به دام از دانه اشکم

خطر دارد قفس از ناله آتش زبان من

ز عشق بی زوالی در خود آن گرمی گمان دارم

که مغز صد هما را سرمه سازد استخوان من

به چشم انتظارم گل فتاد از اشک یعقوبی

نمی آید ز مصر نیک بختی کاروان من

دو صد ابر بهاری در رکابش خوشه چین باشد

به صحرا چون خرامد گریه آتش عنان من

ز زور طبع معنی آفرین صائب طمع دارم

که از طاق بلند عرش آویزد کمان من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

وصیت می کنم، گر بشنود ابرو کمان من

پس از مردن نشان تیر سازد استخوان من

زبان اوست ترکی گوی و من ترکی نمی دانم

چه خوش بودی، اگر بودی زبانش در دهان من

به شکر نسبت لعل لب جان پرورش کردم

[...]

کمال خجندی

حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من

که باشم من که نام او برآبد بر زبان من

رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی

هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من

نسیم دوستی آبد سگان آستانش را

[...]

ناصر بخارایی

ز زلفت دم زدم، دودی برآمد از دهان من

لبت را یاد کردم، سوخت از آتش زبان من

لبت جان است و جان من رسیده از غمت بر لب

بیا لب بر لبم نه تا شود پیوند جان من

زدی پیکان غمزه بر دلم، از پشت بیرون شد

[...]

هلالی جغتایی

فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من

که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من

چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن

که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من

من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟

[...]

صائب تبریزی

نه امروزست گرم از داغ سودای تو نان من

نمک پرورده عشق است مغز استخوان من

زمین تنگ میدان نیست جای گرم جولانان

وگرنه توسن گردون بود در زیر ران من

به کوری خرج شد اشکی که پروردم به خون دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه