نیست از سنگِ ملامت غم سرِ پر شور را
کس نترسانده است از رطلِ گران مخمور را
ما به داغِ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار
صرفِ داغِ مُهر کن این مرهمِ کافور را
چرخِ عاجزکُش چرا در خاک و خونم میکشد؟
پای من دستِ حمایت بود دایم مور را
قهرمانِ عشق هر جا مجلسآرایی کند
چینی مودار میداند سرِ فغفور را
نفس را بدخو به ناز و نعمتِ دنیا مکن
آب و نانِ سیر، کاهل میکند مزدور را
حسن اگر این است و عالمسوزیِ رخسار این
میکُشد بیتابیِ غیرت چراغِ طور را
رتبهٔ افکار صائب را چه میداند حسود؟
بهرهای از حُسنِ یوسف نیست چشمِ کور را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و درد ناشی از عشق میپردازد. شاعر به نوعی غم و اندوه عمیق اشاره دارد و میگوید که ملامتها و نگرانیها او را نمیترساند. او به شدت به عاطفه و عشق خود وابسته است و از دیگران میخواهد که از او دور شوند تا فقط بتواند بر داغ عشقش تمرکز کند. همچنین، شاعر به ناتوانی روزگار اشاره میکند که او را در رنج و درد نگه میدارد و به بیرحمی افراد حسود اشاره دارد که به زیبایی و عشق او چشم دوختهاند. در نهایت، پیام شعر این است که زیبایی و عشق واقعی سختیها و حسادتها را به همراه دارد و انسان باید از آن محافظت کند.
هوش مصنوعی: هیچ کسی از انتقاد و سرزنش نمیتواند دل پرشور و پر از احساس را بترساند و همچنین هیچ کس نمیتواند از شراب سنگین و گران قیمت، آدمی را بترساند.
هوش مصنوعی: ما از درد و داغ خود راضی و خوشحالیم، ای صبح! از ما دست بکش و صرفاً به فکر التیام زخمهامان باش. این مرهم باید خاصیتی شبیه کافور داشته باشد.
هوش مصنوعی: چرا چرخ بخت من در شرایط سخت و ناگوار مرا به خاک و خون میکشاند؟ پای من همیشه مانند دستی حمایتکننده برای مور بود.
هوش مصنوعی: قهرمان عشق هر جا که جمعی را به دور خود جمع کند، میداند که چگونه باید با محبت و ظرافت رفتار کند و همه چیز را با دقت و زیبایی به جلو ببرد.
هوش مصنوعی: نفس خود را به لذتها و نعمتهای دنیوی وابسته نکن، چون برخورداری از آسایش و راحتی، انسان را تنبل و تن پرور میکند.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی همین است و زیبایی چهرهاش باعث میشود غیرت و شجاعت را از بین ببرد، پس این زیبایی میتواند روشنایی کوه طور را هم خاموش کند.
هوش مصنوعی: حسودان نمیتوانند ارزش افکار نیکو و درست صائب را درک کنند. کسانی که بینایی ندارند، هرگز نخواهند توانست زیباییها و خوبیهای یوسف را ببینند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را
در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را
حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق
دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را
چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟
[...]
بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را
کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را
کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است
خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را
می نماید در شب تاریک راه دور را
چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را
رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی
می کند گردآوری برگشتن از خود زور را
در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر
[...]
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد
از تحیر خشک بندیکردهام ناسور را
چارهسازان در صلاح کار خود بیچارهاند
[...]
میرساند از ره ظلمت به منزل مور را
آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را
وادی عشق است و اول ترک هستی گفتهام
کردهام بر خویشتن نزدیک راه دور را
به نگردد از رفوکاری جراحتهای دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.