گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

نیست از سنگِ ملامت غم سرِ پر شور را

کس نترسانده است از رطلِ گران مخمور را

ما به داغِ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار

صرفِ داغِ مُهر کن این مرهمِ کافور را

چرخِ عاجز‌کُش چرا در خاک و خونم می‌کشد؟

پای من دستِ حمایت بود دایم مور را

قهرمانِ عشق هر جا مجلس‌آرایی کند

چینی مودار می‌داند سرِ فغفور را

نفس را بدخو به ناز و نعمتِ دنیا مکن

آب و نانِ سیر، کاهل می‌کند مزدور را

حسن اگر این است و عالمسوزیِ رخسار این

می‌کُشد بی‌تابیِ غیرت چراغِ طور را

رتبهٔ افکار صائب را چه می‌داند حسود؟

بهره‌ای از حُسنِ یوسف نیست چشمِ کور را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

عشق کو تا گرم سازد این دلِ رنجور را

در حریمِ سینه افروزد چراغِ طور را

حیرتی دارم که با این نشأه سرشارِ عشق

دار چون بر دوشِ خود دارد سرِ منصور را

چند از هر کوکبی نیشی به چشمِ من خورد؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

بسکه بر هم زد ز ترکش خانه زنبور را

کرد چون مژگان به چشمم ظلمتستان نور را

کشتزار بی نیازی را غباری حاصل است

خرمن آید در نظر نقش پی ما مور را

جویای تبریزی

می نماید در شب تاریک راه دور را

چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را

رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی

می کند گردآوری برگشتن از خود زور را

در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر

[...]

بیدل دهلوی

شوق اگر بی‌پرده سازد حسرت مستور را

عرض یک‌خمیازه صحرا می‌کند مخمور را

درد دل در پردهٔ محویتم خون می‌خورد

از تحیر خشک بندی‌کرده‌ام ناسور را

چاره‌سازان در صلاح کار خود بیچاره‌اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
قصاب کاشانی

می‌رساند از ره ظلمت به منزل مور را

آنکه پنهان در دل هر ذره دارد نور را

وادی عشق است و اول ترک هستی گفته‌ام

کرده‌ام بر خویشتن نزدیک راه دور را

به نگردد از رفوکاری جراحت‌های دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه