گنجور

 
صائب تبریزی

با کمند زلف تسخیر دل افگار کن

این کهن اوراق را شیرازه از زنار کن

نیست جرمی در جهان بالاتر از هستی تو

تا نفس در سینه داری صرف استغفار کن

بر لب بام آ، به زردی چون نهد رو آفتاب

وقت رفتن شربتی در کار این بیمار کن

در خراب آباد عالم آشنارویی نماند

روی چون آیینه خورشید در دیوار کن

دزد آتشدست غفلت در کمین فرصت است

شمع بالین خود از چشم و دل بیدار کن

هیچ کس را نیست در روی زمین درد سخن

نامه خود را به کار رخنه دیوار کن

نیستی صائب حریف منت ابر بهار

کشت خود را سبز از مژگان گوهربار کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن

از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن

لاابالی پیشه‌گیر و عاشقی بر طاق نه

عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن

گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات

[...]

سوزنی سمرقندی

باغ و بستان از در دیدار شد دیدار کن

کار عشرت ساز و کار دیگر اندر کار کن

لهو و شادی و نشاط و خرمی بسیار کن

با بتان و گلرخان آهنگ زی گلزار کن

عیش را تدبیر ساز و لهو را هنجار کن

[...]

قاسم انوار

نیم مستان ترا سرگشته چون پرگار کن

آخر ای جان و جهان، جامی دگر در کار کن

فتنه در خواب قیامت خفته است، ای جان، دگر

زلف مشکین برفشان و فتنه را بیدار کن

هوشیاران را ز جام شوق خود سرمست ساز

[...]

واعظ قزوینی

یا رب از خواب گران غفلتم بیدار کن

با هوای کوی خود زین مستیم هشیار کن

دور کن نیش هوسهای جهان را از دلم

غنچه ام را در هوای خود گل بی خار کن

تا ز خون فاسد اندیشه ها گردم سبک

[...]

سیدای نسفی

یارب از پیمانه صحت مرا سرشار کن

از شراب درد مستم کرده ای هشیار کن

خانه ام دارالشفا گردان ز روی مرحمت

آشیانم را لبالب از گل بیخار کن

از اجابت آبرو ده ناله گرم مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه