عشق در بند گران است از وفای خویشتن
بید مجنون است خود زنجیر پای خویشتن
از سر این خاکدان هر کس که برخیزد چو سرو
در صف آزادگان باشد لوای خویشتن
داشت حال مهره ششدر دل آزاده ام
تا نیفکندم به آتش بوریای خویشتن
از درون خانه باشد دشمن من چون حباب
می کشم آزار دایم از هوای خویشتن
نیستم در زیر بار منت باد مراد
کشتی خویشم چو موج و ناخدای خویشتن
از زمین کوی او کز برگ گل نازکترست
چون توانم خواست عذر نقش پای خویشتن؟
از سر اخلاص صائب با رضای حق بساز
جنگ دارد بنده بودن با رضای خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس عشق و آزادی میپردازد و میگوید که عشق میتواند انسان را به زنجیر وفای خود درآورد. او از حالتی سخن میگوید که در آن، فرد باید برای رهایی از بندها و محدودیتهای خود تلاش کند. شاعر خود را در میان دشمنانی که از درونش برمیخیزند و آزارش میدهند، احساس میکند و از بار منت دیگران رهاست. او در جستجوی آزادی و استقلال است و میخواهد رضایت و خرسندی خود را از دست ندهد. در نهایت، شاعر با تأکید بر اخلاص و سازش با حق، به تضاد میان بندگی و رضای خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: عشق به شدت وابسته و سخت است، زیرا وفای به خود، انسان را مانند مجنونی میکند که خود را به زنجیر کشیده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از این سرزمین برخیزد و آزادی را انتخاب کند، مانند سروهایی است که در صف آزادگان ایستادهاند و پرچم خود را به اهتزاز درآوردهاند.
هوش مصنوعی: من احساس و حالتی دارم که قلب آزادمن را پر کرده است، تا زمانی که خودم را در آتش رنج و درد خویش نیفکنم.
هوش مصنوعی: دشمن من در خود خانهام است، و مانند حبابی است که میسازم. همیشه از وجود خودم آزار میبینم.
هوش مصنوعی: من زیر فشار و زحمت بیمورد نیستم، هدفم را دنبال میکنم و مانند موج دریا، خود ناخدای کشتیام هستم.
هوش مصنوعی: از خاک کوی او که لطافتش از برگ گل هم بیشتر است، چگونه میتوانم از روشنی و زیبایی اثر پای خود عذرخواهی کنم؟
هوش مصنوعی: با نیت خالص و بدون توقع، صائب به رضایت خداوند راضی است و این جنگی است که انسان با خود خواهی خویش دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن
گر برفتم میکشد بازم به جای خویشتن
نه مرا در خانه کس راه و نه در مسکنی
میتوانم بود یکدم در سرای خویشتن
ای که مینالی ز عشق یار و جور روزگار
[...]
در فغانم از دل دیرآشنای خویشتن
خو گرفتم همچو نی با نالههای خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستیها با دلم
یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
من کیم؟ دیوانهای کز جان خریدار غم است
[...]
من نه آن رندم که بنشینم به جای خویشتن
تا نبینم در کنار خود سزای خویشتن
عود را تسلیم باید بود، اگر سوز است و ساز
عاشقان را درد خود باشد دوای خویشتن
من نخواهم گشت روشن ز آتش عشقش چو شمع
[...]
هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن
مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
یا رضای دوست باید یا رضای خویشتن
آشنای او نباید آشنای خویشتن
آتشم بی سوختن چون زندگانی می کنم
تا نسوزم برنمی خیزم ز جای خویشتن
من سزای آتش و از دیده آبم برکنار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.