گنجور

 
صائب تبریزی

هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن

می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن

از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا

من که در بند گرانم از وفای خویشتن

من کدامین ذره ام تا بی نیازان جهان

صرف من سازند اوقات جفای خویشتن

راستی در پله افتادگی دارد مرا

می روم در چاه دایم از عصای خویشتن

صد جفا می بینم و بر خود گوارا می کنم

برنمی آیم، چه سازم با وفای خویشتن

بخت اگر در نارسایی ها رسا افتاده است

نیستم نومید از آه رسای خویشتن

می کند گردش فلک بر مدعای من مدام

تا فشاندم آستین بر مدعای خویشتن

از تجلی می تواند سنگ را یاقوت کرد

آن که می دارد دریغ از من لقای خویشتن

هر که با جمعیت اظهار پریشانی کند

می زند فال پریشانی برای خویشتن

این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام

می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

هر حباب شوخ چشم از پرده ای گردم زند

بحر یکتایی نیفتد از هوای خویشتن

نیستم صائب حریف منت درمان خلق

باز می سازم به درد بی دوای خویشتن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۰۱۷ به خوانش میلاد نصرتی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عبدالقادر گیلانی

من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن

گر برفتم می‌کشد بازم به جای خویشتن

نه مرا در خانه کس راه و نه در مسکنی

می‌توانم بود یکدم در سرای خویشتن

ای که می‌نالی ز عشق یار و جور روزگار

[...]

مهستی گنجوی

در فغانم از دل دیرآشنای خویشتن

خو گرفتم همچو نی با ناله‌های خویشتن

جز غم و دردی که دارد دوستی‌ها با دلم

یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن

من کیم؟ دیوانه‌ای کز جان خریدار غم است

[...]

ناصر بخارایی

من نه آن رندم که بنشینم به جای خویشتن

تا نبینم در کنار خود سزای خویشتن

عود را تسلیم باید بود، اگر سوز است و ساز

عاشقان را درد خود باشد دوای خویشتن

من نخواهم گشت روشن ز آتش عشقش چو شمع

[...]

ابوالحسن فراهانی

یا رضای دوست باید یا رضای خویشتن

آشنای او نباید آشنای خویشتن

آتشم بی سوختن چون زندگانی می کنم

تا نسوزم برنمی خیزم ز جای خویشتن

من سزای آتش و از دیده آبم برکنار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه