گنجور

 
صائب تبریزی

شمه ای از حیرت عشق است دل پرداختن

با هزار آیینه در کف خویش را نشناختن

غنچه از من یاد دارد در حریم بوستان

از همه روی زمین با گوشه دل ساختن

گر مجرد سیرتی، چون دار می باید ترا

خانه را از غیر اسباب فنا پرداختن

سایه اول بر سر شوریده ما می کند

هر سبکدستی که می آید به چوگان باختن

ماه تابان کیست تا از من تواند تاب برد؟

پیش هر ناشسته رویی رنگ نتوان باختن

رو به هر جانب که آرد در حصار آهن است

هر که را باشد سلاحی چون سپر انداختن

شوق چون پا در رکاب بی قراری آورد

می توان با مرکب چوبین بر آتش تاختن

این جواب آن غزل صائب که ملا گفته است

عاشقی دانی چه باشد، جان و دل پرداختن

 
 
 
حکیم نزاری

کی تواند هرکس از خود عاشقی بر ساختن

لافِ مُشتاقی زدن معشوق را نشناختن

شرطِ شوقِ دوستانِ بی‌غرض دانی که چیست

نام و ننگ و مال و ملک و جسم و جان درباختن

بی‌خبر تا کی زهستی لاف دین‌داری زدن

[...]

خیالی بخارایی

گر شود بر خاک کویت فرصت سر باختن

خویش را خواهد سرشک اوّل به پیش انداختن

گفته ای چو نی ز غم کو هر شبی مهمان تست

می خورم غم تا دمی با او توان پرداختن

در طریق شب نشینان عاشقی دانی که چیست

[...]

محتشم کاشانی

ای نگاهت آهوان را گرم بازی ساختن

کمترین بازی سوار از پشت زین انداختن

غمزه‌ات شغل آن قدر دارد که در صید افکنی

می‌تواند کم به بسمل ساختن پرداختن

هرکه را زخمی زدی سر در قفای او منه

[...]

صائب تبریزی

عاشق صادق نیندیشد ز آتش تاختن

زر خالص را محابا نیست از بگداختن

روزگاری را که کردم صرف تسخیر بتان

می توانستم دو عالم را مسخر ساختن

آبرویی را که کردم صرف این بی حاصلان

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
هاتف اصفهانی

آن کمان ابرو کند چون میل تیر انداختن

ناوک او را نشان می‌باید از جان ساختن

سروران چون گو به پای توسنش بازند سر

چون کند آن شهسوار آهنگ چوگان باختن

داد مظلومان بده تا چند ای بیدادگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه