گنجور

 
صائب تبریزی

نداد عشق گریبان به دست کس ما را

گرفت این می پر زور، چون عسس ما را

اگر چه سگ به مرس می کشند صیادان

کشیده است سگ نفس در مرس ما را

تمام روز ازان همچو شمع، خاموشیم

که خرج آه سحر می شود نفس ما را

فغان که منزل دور و دراز وادی عشق

نکرد دل تهی از ناله چون جرس ما را

خراب حالی ما لشکری نمی خواهد

بس است آمدن و رفتن نفس ما را

ترا که پای گلی هست، می به ساغر کن

که زهد خشک کشیده است در قفس ما را

به گرد خاطر ما آرزو نمی گردید

لب تو ریخت به دل رنگ صد هوس ما را

اگر چه در قفس افتاده ایم از گلزار

ز گل نمی گسلد رشته نفس ما را

شکسته بال و پرانیم، جای آن دارد

که باغبان کند از چوب گل قفس ما را

غریب گشت چنان فکرهای ما صائب

که نیست چشم به تحسین هیچ کس ما را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

گر التفات بود شمع مجلس مارا

به کیمیای نظر زر کند مس مارا

مرو ز دیده که نقش بنفشه خالت

بجای مردم چشم است نرگس مارا

تو خود بگو صفت حسن خود که دوزخ تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه