گنجور

 
صائب تبریزی

ما نقض دل‌پذیر ورق‌های ساده‌ایم

چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم

با سینه گشاده در آماجگاه خاک

بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم

گویا برات عمر مؤبد گرفته‌ایم

پشتی که ما ز جسم به دیوار داده‌ایم

بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟

با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم

از عاجزان کار فرو بسته دلیم

هرچند عقده‌های فلک را گشاده‌ایم

کوه گناه ما نتواند تمام کرد

سنگ کمی که ما به ترازو نهاده‌ایم

پوشیده نیست خرده راز فلک ز ما

چون صبح ما دوبار درین نشأه زاده‌ایم

در پرده نقشبند گلستان عالمیم

چون لوح آب اگر چه زهر نقش ساده‌ایم

چون غنچه در ریاض جهان برگ عیش ما

اوراق هستیی است که بر باد داده‌ایم

از روی نرم سختی ایام می‌کشیم

در قبضه کشاکش گردون کباده‌ایم

ای زلف یار این همه گردنکشی چرا؟

آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم

صائب زبان شکوه نداریم همچو خار

چون غنچه دست بر دل پرخون نهاده‌ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم

در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم

آهستگی مجوی تو از ماورای هوش

کاکنون به شغل بی دلی اندر فتاده‌ایم

ما بی‌دلیم و بی‌دل هر چه کند رواست

[...]

وطواط

جانا ، عنان دل بهوای تو داده ایم

سر بر خط اشارت عشقت نهاده ایم

بر جان ز خیل مهر تو صفها کشیده ایم

در دل بکوی عشق تو درها گشاده ایم

تا زاده ایم جفت هوای تو بوده ایم

[...]

خاقانی

ما دل به دست مهر تو زان باز داده‌ایم

کاندر طریق عشق تو گرم اوفتاده‌ایم

ما رطل‌های درد تو زان در کشیده‌ایم

کز رمزهای درد تو سری گشاده‌ایم

گفتی که دل بداده و فارغ نشسته‌ای

[...]

حکیم نزاری

چشم امیدوار به ره برنهاده‌ایم

گوش نیازمند به در برگشاده‌ایم

پیش خیال روی تو کز چشم ما نرفت

چون مخلصان به پای ادب ایستاده‌ایم

مهر تو از مبادی فطرت نهاده‌اند

[...]

حافظ

ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم

هم‌رازِ عشق و هم‌نفسِ جامِ باده‌ایم

بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند

تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشاده‌ایم

ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه