گنجور

 
صائب تبریزی

به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا

ستاره سوخته ای نیست جز سپند آنجا

اسیر بوالعجبی های وادی عشقم

که صید دام نهد در ره کمند آنجا

به کشوری که شکر خنده ات گشاید بار

دگر سفید نگردد ز شرم قند آنجا

(به خنده لب مگشا پیش قهرمان فلک

که خون خورد ز شفق صبح هرزه خند آنجا)

هلاک چاشنی کنج آن لبم صائب

که مانده همچو مگس شهد پای بند آنجا)

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۷۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا

که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا

رخ تو دیدم و گفتی سپند سوز مرا

چو جان بجاست چه سوزد کسی سپند آنجا

کسان به کوی تو پندم دهند و در جایی

[...]

صائب تبریزی

به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا

کراست زهره که سازد صدا بلند آنجا؟

ز مکر سبحه شماران خدا نگه دارد!

که صد سرست به یک حلقه کمند آنجا

بهشت را چه کنی، مگذر از مقام رضا

[...]

قدسی مشهدی

به هر طرف که تو جولان دهی سمند آنجا

هزار فتنه ز هر سو شود بلند آنجا

شب فراق تو مهمان آن غم‌آبادم

که صبح هم نکند میل نوشخند آنجا

مرا چو سینه کنی چاک آنقدر بگذار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه