گنجور

 
صائب تبریزی

به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا

کراست زهره که سازد صدا بلند آنجا؟

ز مکر سبحه شماران خدا نگه دارد!

که صد سرست به یک حلقه کمند آنجا

بهشت را چه کنی، مگذر از مقام رضا

که زهر چشم گواراست همچو قند آنجا

در آن حریم خموشم که نغمه منصور

شنیده اند مکرر ز هر سپند آنجا

کشیده دار عنان چون سخن به عشق رسد

که پی ز تیزی ره می شود سمند آنجا

ز دار و گیر فلک فارغند آگاهان

شکار غافلی افتد مگر به بند آنجا

تو مست خواب و قدح های فیض در دل شب

تمام چشم که دستی شود بلند آنجا

ز زلف او خبر دل که آورد صائب؟

چنین که پای نسیم صباست بند آنجا