گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا

که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا

رخ تو دیدم و گفتی سپند سوز مرا

چو جان بجاست چه سوزد کسی سپند آنجا

کسان به کوی تو پندم دهند و در جایی

که دیده روی تو بیند، چه جای پند آنجا

به خانه تو همه روز بامداد بود

که آفتاب نیارد شدن بلند آنجا

به شانه شست تو می بافت زلف چون زنجیر

مگیر سخت که دیوانه ایست چند آن جا

کجا روم که ز کوی تو هر کجا که روم

رسد زجعد کمندت خم کمند آنجا

ز زلفش آمدی، ای باد، حال دلها چیست؟

چگونه اند اسیران مستمند آنجا

بر آستان تو هر کس به رحمتی مخصوص

مگر که خسرو بیچاره دردمند آنجا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا

ستاره سوخته ای نیست جز سپند آنجا

اسیر بوالعجبی های وادی عشقم

که صید دام نهد در ره کمند آنجا

به کشوری که شکر خنده ات گشاید بار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

به هر طرف که تو جولان دهی سمند آنجا

هزار فتنه ز هر سو شود بلند آنجا

شب فراق تو مهمان آن غم‌آبادم

که صبح هم نکند میل نوشخند آنجا

مرا چو سینه کنی چاک آنقدر بگذار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه