چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم
به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم
ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم
ترا به نیم دل از خلق بی نیاز کنم
مرا که هر مژه در عالمی است پا در گل
نظر به شاهد وحدت چگونه باز کنم
فروغ عاریتی آنقدر گزیده مرا
که همچو شمع زبان در دهان گاز کنم
یکی هزار شود قطره چون به بحر رسید
چرا مضایقه جان به دلنواز کنم
مرا که نیست دلی، چون حضور دل باشد
مرا که نیست نیازی چرا نماز کنم
من آنچه می کشم از خویش می کشم صائب
چگونه از خودی خویش احتراز کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و دلبستگی عمیق خود میپردازد. او از ناکامیها و دلنگرانیهایش در ابراز عشق و رسیدن به معشوق میگوید. شاعر احساساتی همچون ضعف، ناتوانی و دلتنگی را در عمق وجودش حس میکند و به تلاش برای فرار از احساسات و نیازهای خود اشاره میکند. او به تأمل در وجود خویش و تلاش برای بهبود وضعیت عاطفیاش میپردازد، اما در نهایت متوجه میشود که نمیتواند از احساساتش فرار کند و همواره درگیر آنها خواهد بود.
هوش مصنوعی: با چه دقت و توجهی میتوانم به آن زلف دلربا دست بزنم، وقتی که خودم هیچ ابزاری برای این کار ندارم و نمیتوانم غصه و پشیمانیهایم را بیان کنم؟
هوش مصنوعی: به چه سادگی دل باختهام که میخواهم تو را به نیم دل، از دیگران بینیاز کنم.
هوش مصنوعی: من که هر مژهام در دنیایی به سر میبرد و در هر کدام از آنها غرق شدهام، چگونه میتوانم با نگریستن به زیباییهای بینظیر وحدت، از این حالت خارج شوم؟
هوش مصنوعی: نور و روشنی غیر خودم به حدی مرا تحت تأثیر قرار داده که مانند شمعی که در معرض آتش است، بیاختیار خودم را در معرض خطر میگذارم.
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره به دریا بپیوندد، تبدیل به هزارها میشود. پس چرا باید از جان خود در این دلنوازی دریغ کنم؟
هوش مصنوعی: من که دل ندارم، وقتی دلی در حضور نیست، بیدلیل چرا باید نماز بخوانم؟
هوش مصنوعی: من آنچه را که تجربه میکنم، از درون خودم میکشم. صائب، چگونه میتوانم از ذات و وجود خودم دوری کنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همه جمال تو بینم چو دیده باز کنم
همه تنم دل گردد که با تو راز کنم
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم
کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم
در خصومت بر خویشتن فراز کنم
زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم
نه ممکن است که من خود زعشق باز کنم
زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه
[...]
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند
[...]
شبی بود به مهی خلوتی که ساز کنم
خروس بانگ کند تا نگاه باز کنم
رقیب دشمن و قصه دراز و شب کوتاه
مجال نیست که با دوست شرح راز کنم
به روز محتسبان دافع و به شب عسسان
[...]
خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم
بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم
شبی بخلوت تاریک من بود یارب
که همچو شمع درآیی و در فراز کنم
کرشمه یی کن و جامی بیار ای ساقی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.