دل نگردید شب وصل تهی از گلهها
طی شد این وادی و هموار نشد آبلهها
اثر از گرمروان نیست، همانا گردید
در دل سنگ نهان آتش این قافلهها
شور من بیش شد از چوب گل و سایه بید
گشت شیرازهٔ دیوانگی این سلسلهها
گفتم از آبله، چشمی بگشاید پایم
پردهٔ خواب شد از غفلت من آبلهها
ندهد سود به بیتابی دل صبر و شکیب
کی ز افشردن پا، کم شود این زلزلهها؟
در رضاجویی حق کوش، نه خشنودی خلق
ترک واجب نتوان کرد به این نافلهها
مرگ چون باد خزان، خلق ورقهای درخت
هست چون دوری اوراق ز هم فاصلهها
منزلی نیست درین ره، نفس سوخته است
هر سیاهی که به چشم آید ازین مرحلهها
صائب از فرد روان باش که چون موج سراب
رو به دریای عدم میرود این قافلهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هر شب افروخته از آتش دل مشعله ها
رود از کوی غمت سوی عدم قافله ها
دلم از پرتو خورشید رخت قندیلی ست
کز سر زلف تو آویخته با سلسله ها
شرح اسرار خرابات نداند همه کس
[...]
ای به درگاه تو از قدس روان قافلهها
پیش طوف سر کوی تو خجل نافلهها
هرکجا شاکله فضل تو در ذکر آمد
غیر تشویر نشد شاکله شاکلهها
مشکل آید همی اسناد تولد به تو زانک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.