گنجور

 
صائب تبریزی

علم نصرت ما آه سحرگاهی ما

مهر خاموشی ما چتر شهنشاهی ما

ما ز بی برگ و نوایی خط پاکی داریم

چه کند باد خزانی به رخ کاهی ما؟

چرخ چندان که زند نقش حوادث بر آب

می شود جوهر آیینه آگاهی ما

چه توقع ز رفیقان دگر باید داشت؟

سایه جایی که کشد پای ز همراهی ما

رفته بودیم که از وادی دل دور شویم

نفس سوخته شد سرمه آگاهی ما

هر سر خار درین دشت چراغی گردید

پای برجاست همان ظلمت گمراهی ما

رفت عمر و قدم از خود ننهادیم برون

داد از غفلت ما، آه ز کوتاهی ما

همچنان خار به دل از رگ خامی داریم

فلس اگر داغ شود بر بدن ماهی ما

نیست در دامن این دشت، شکاری صائب

که علم چرب کند آه سحرگاهی ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۷۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیر شهرستانی

جذبه شوق تو خضر ره آگاهی ما

می گدازد نفس برق ز همراهی ما

خضر در قافله گمشدگان بسیار است

دست آگاهی ما دامن گمراهی ما

ساغر زهر به کام (و) لب خندان داریم

[...]

حزین لاهیجی

گذرد گرم ز دل، آه سحرگاهی ما

باربر جاده نگردد، قدم راهی ما

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه