هر شب افروخته از آتش دل مشعلهها
رود از کوی غمت سوی عدم قافلهها
دلم از پرتو خورشید رُخَت قندیلیست
کز سر زلف تو آویخته با سلسلهها
شرح اسرار خرابات نداند همه کس
هم مگر پیر مغان حل کند این مسئلهها
در ره فقر و فنا بی مدد عشق مرو
که کمینگاه حوادث بُوَد این مرحلهها
گفتوگوی خرد از حد بگذشت ای ساقی
باده در ده که ندارم سرِ این مشغلهها
ساعتی گوش رضا سوی منِ دلشده نه
کامشب از دست تو هم پیش تو دارم گلهها
واقف از سِرّ خرابات جز آن مست نشد
که به میخانه برآورد چو جامی چلهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای به درگاه تو از قدس روان قافلهها
پیش طوف سر کوی تو خجل نافلهها
هرکجا شاکله فضل تو در ذکر آمد
غیر تشویر نشد شاکله شاکلهها
مشکل آید همی اسناد تولد به تو زانک
[...]
دل نگردید شب وصل تهی از گله ها
طی شد این وادی و هموار نشد آبله ها
اثر از گرمروان نیست، همانا گردید
در دل سنگ نهان آتش این قافله ها
شور من بیش شد از چوب گل و سایه بید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.