درین سفر که توکل شده است راهبرم
یکی است نسبت زنار و توشه با کمرم
چنان ربوده مرا لذت سبکباری
که تن به گرد یتیمی نمی دهد گهرم
سپهر نقطه پرگار شد ز حیرانی
همین منم که به پایان نمی رسد سفرم
چنین که در رگ من ریشه کرده خامیها
در آفتاب قیامت نمی رسد ثمرم
ز خانه دشمن من چون حباب می خیزد
نهان به پرده راز خودست پرده درم
درین ریاض من آن لاله سیه کارم
که آب خضر شود خون مرده در جگرم
چگونه خون نچکد از کلام من صائب
که موج اشک شکسته است شیشه در جگرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از سفر روحانی و درونی خود صحبت میکند که در آن به خودشناسی و سطوح عمیقتر وجود میرسد. او از احساس سبکی و لذت در این سفر میگوید و به تضادهایی که در راه دارد اشاره میکند. شاعر احساس تنهایی و یتیمی میکند و در عین حال از ناامیدی از نتیجه سفرش سخن میگوید. او با استفاده از تصاویری چون حباب و لاله، دردها و چالشهای درونی خود را توصیف میکند و در نهایت با اشاره به کلامش، ابراز میکند که زخمهای درونیاش بر روی کلماتش جاری است.
هوش مصنوعی: در این سفر که با توکل به خدا آغاز شده، تنها یک راهنما دارم و آن هم ارتباطی است که میان زنجیر و توشهام با کمرم وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به قدری از لذت آزادی و سبکی روح سرمستم که حتی به خاطر هیچ چیزی، حتی به خاطر درد یتیمی، حاضر نیستم از این حال خوش فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: آسمان به اندازهای در تعجب است که مانند نقطهای از پرگار شده و من هم کسی هستم که سفرم هیچگاه به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: سختیها و ناپختگیهای من چنان در وجودم جای گرفته که در روز محشر، نتیجهای حاصل نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: از خانهی دشمن من، چیزی مانند حباب به آرامی بالا میآید. این پدیده، پنهان است و نشاندهندهی رازهای درون خود است.
هوش مصنوعی: در این باغ، من مانند لالهای هستم که به زیبایی و زندگیام آبی نمیرسد و فقط به من رنج و درد میدهد.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که از سخنان من خونی نچکد در حالی که اشکهایم به شدت قلبم را میشکند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.