گنجور

 
صائب تبریزی

هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما

پیش خم گردن خود کج نکند شیشه ما

عالم از جلوه معنی است خیابان بهشت

که نسیم سحر او بود اندیشه ما

قبضه خاک کجا دامن ما را گیرد؟

گردبادیم که در رقص بود ریشه ما

دهن تیشه فرهاد به خون شیرین شد

به چه امید کند کار، هنرپیشه ما؟

خوش بود در قدم صافدلان جان دادن

کاش در پای خم می شکند شیشه ما

بیستون تیغ به گردن کند استقبالش

چین جوهر چو به ابرو فکند تیشه ما

تن ما از الف زخم، نیستان شده است

دل ما شیر و تن زخمی ما بیشه ما

(دانه سوخته از برق نمی اندیشد

غم عالم چه کند با دل غم پیشه ما؟)

(لاله ما به جگر داغ پلنگان دارد

پنجه در پنجه شیران فکند ریشه ما)

سر مردانه خم باد سلامت صائب

محتسب کیست که بر سنگ زند شیشه ما