گنجور

 
صائب تبریزی

چند بر کوردلان جلوه دهم معنی را؟

پیش دجال کشم مایده عیسی را

در دیاری که ز ارباب تمیزست ز کام

غنچه آن به که کند مهر، لب دعوی را

سوزنی گر نکشد سرمه بینش در چشم

نتوان عیب نمودن نفس عیسی را

خصم انگشت چرا بر سخن من ننهد؟

بر سر چوب بود حس بصر، اعمی را

هر که با خود دو گواه از رگ گردن دارد

می برد پیش، دو صد دعوی بی معنی را

نتوان بر سخن روشن من پرده کشید

چه غم از موجه نیل است کف موسی را؟

صائب از تیرگی بخت سخن شکوه مکن

کز سیه خانه گزیری نبود لیلی را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۵۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خیالی بخارایی

با رخت صورت چین چند کند دعوی را

پیش رویت چه محل دعوی بی معنی را

گر به چین نسخهٔ تصویر ز روی تو برند

تا چه ها روی دهد در فن خود، مانی را

باد آوازهٔ سروِ قدِ تو سوی بهشت

[...]

صائب تبریزی

لب میگون تو خمار کند تقوی را

چشم بیمار تو آرد به زمین عیسی را

سرو بسیار به رعنایی خود می نازد

جلوه ای سر کن و کوتاه کن ای دعوی را

می کند حسن ز خط صورت دیگر پیدا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه